ابعادمعامله قرن؛ طرح شکست خورده آمریکا برای معادله فلسطین
دکترمهدی هنرمند زاده
دکتری حقوق از دانشگاه خوارزمی تهران
چکیده
از زمان اشغال سرزمین فلسطین و تأسیس رژیم صهیونیستی، طرحهای مختلفی برای حلوفصل منازعهی فلسطینی-صهیونیستی و عربی-اسرائیلی بهویژه از جانب رؤسای جمهور آمریکا ارائه شده است. رژیم صهیونیستی همواره در تلاش بوده با طرح «وطن جایگزین» برای فلسطینیها مانع از شکلگیری دولت فلسطین در کرانه باختری و نوار غزه گردد. با شکلگیری «اعلامیهی اصول» موسوم به «توافقنامه اسلو»، راهحلّ مبتنی بر تشکیل دو دولت در سرزمین فلسطین رسمیت یافت و سایر طرحها از جمله طرح وطن جایگزین از فهرست راهحلّهای منطقهای و بینالمللی حذف گردید. توافق اسلو به معنای رضایت فلسطینیها به پایینترین سطح حقوق ملی خود در ازای چشمپوشی از بیش از نیمی از سرزمین تاریخی فلسطین بود. با شکست دولتهای مختلف آمریکا در اجرای طرحهای مبتنی بر راهحلّ دو دولت، عملاً مذاکرات سازش در دو دههی گذشته به بنبست رسید و متوقف گردید.
در اواخر دوره باراک اوباما، ایدهی جدیدی مبتنی بر تبادل اراضی بخشی از کرانه باختری با بخشی از صحرای سینا مطرح شد اما، از یک سو با توجه به روشن نبودن ابعاد آن، و از سوی دیگر به دلیل تنش در روابط اوباما و نتانیاهو بر سر تداوم شهرکسازیها، چندان مورد توجه قرار نگرفت.
با استقرار دولت ترامپ در ایالات متحده، این ایده در قالبی کاملاً افراطی تحت عنوان «توافق یا معاملهی قرن» از سوی وی مطرح گردید و با اعلام بیتالمقدس به پایتختی رژیم صهیونیستی کلید خورد. اگر چه با گذشت بیش از یک سال و نیم از طرح این موضوع، همچنان ابعاد توافققرن روشن و واضح نیست امّا، بر اساس اطلاعاتی که برخی از مقامات عربی و فلسطینی از محورهای کلان این طرح ارائه کردهاند، میتوان ابعاد، اهداف و پیامدهای آن را تحلیل و ارزیابی نمود.
واژگان کلیدی: توافققرن، دونالد ترامپ، فلسطین، رژیم صهیونیستی
مقدمه؛
رؤسای جمهور آمریکا در دورههای مختلف، یکی از مأموریتهای خود را حلوفصل منازعه اعراب و رژیم صهیونیستی اعلام کرده و هر کدام نیز کمابیش طرح یا ابتکاری را برای پیشبرد مذاکرات فلسطینیها و صهیونیستها ارائه دادهاند. این مسأله البته از زمان شکل گیری روابط راهبردی میان ایالات متحده و رژیم اسرائیل در دولت نیکسون و نقش آفرینی فعال هنری کیسینجر وزیرامورخارجه وقت آمریکا، در قبال منازعهی اعراب و اسرائیل پس از جنگ اکتبر ۱۹۷۳، به طور جدی مورد اهتمام دولتها در ایالات متحده بوده است.1 (جعفری، ۱۳۸۹) از این دوره به بعد، دولتهای مختلف در آمریکا به اسرائیل به عنوان متحد راهبردی در تأمین منافع خود در خاورمیانه و شریک استراتژیک در تخاصمات مربوط به جنگ سرد نگاه کردهاند.
روابط آمریکا و رژیم صهیونیستی در دوره جیمیکارتر با رویکرد میانجی گرایانه در مسأله صلح خاورمیانه همراه بود که به انعقاد صلح کمپ دیوید منجر شد. رونالد ریگان اسرائیل را متحد وفادار آمریکا در میان کشورهای عربی، که برخی از آنها متحد شوروی بودند، میدانست و در سال۱۹۸۱با آن «قرارداد همکاری استراتژیک» امضا کرد. (همان، ۱۳۸۹) در دوره جورج بوش پدر، دیدگاه آمریکا نسبت به اسرائیل تعهد و تضمین امنیت اسرائیل و اهمیت ویژه به همکاری نظامیگستردهتر بود. در دوره بیل کلینتون رابطه استراتژیک و امنیتی دو طرف مستحکمتر از گذشته شد و همکاری مشترک برای توسعه سپر دفاعی کارآمد ضد موشکهای بالستیک تقویت یافت. شاید بتوان گفت، کلینتون بیش از سایر رؤسای جمهور قبلی خود برای تأمین امنیت پایدار رژیم صهیونیستی با فرمول مذاکرات صلح تلاش نمود. با روی کارآمدن جورج بوش پسر، موضوع مبارزه با تروریسم (در واکنش به حادثه ۱۱ سپتامبر) و مبارزه با سلاحهای کشتار جمعی در خاورمیانه بر گستره مناسبات راهبردی دو طرف افزود.
بر این اساس باید گفت که پیشبرد مذاکرات صلح خاورمیانه میان اعراب و رژیم صهیونیستی بخش مهمیاز تعهد ایالات متحده در چارچوب مناسبات راهبردی آمریکا و اسرائیل است و سرسختی صهیونیستها در این مذاکرات، نه مخالفت با تلاشهای آمریکا در این زمینه، بلکه تاکتیکی برای حفظ دستبرتر در مذاکرات در فرمولهای مختلف و طرحهای گوناگون ارائه شده، میباشد. در واقع، در راهبرد تأمین حداکثری امنیت اسرائیل و ایجاد محدودیتهای استراتژیک برای اعراب و فلسطینیها در مواجهه با اسرائیل، اختلاف نظری میان آمریکا و رژیم صهیونیستی نبوده و دو طرف با استراتژی مشترک در این رابطه گام برداشتهاند.
بر همین اساس، هدف مشترک همه طرحهای عنوان شده از سوی دولتهای مختلف در ایالات متحده برای حلوفصل منازعه میان فلسطینیها و صهیونیستها، پایان مناقشه به منظور تثبیت دولت صهیونیستی و حاکمیت بلامنازع آن در بخش بزرگی از سرزمین تاریخی فلسطین، همراه با مشوقهایی برای فلسطینیها نظیر تشکیل دولت فلسطینی (بدون داشتن حداقلهای لازم برای اعمال حاکمیت و تأمین امنیت)، با هدف پذیرش طرحهای سازشکارانه بوده است. لذا در راهحلّ مبتنی بر تشکیل دو دولت که در مذاکرات مختلف، بهویژه پس از انعقاد پیمانهای اسلو2، مطرح شد، ایجاد شرایط مساوی برای تأمین حقوق فلسطینیها و برخورداری آنها از یک دولت مستقل درنظر گرفته نشده بود چه اینکه در همهی این مذاکرات، شرط آمریکاییها و اسرائیلیها، که از سوی طرف فلسطینی نیز عملاً مورد پذیرش قرار گرفته بود، عدم برخورداری دولت فلسطین از ارتش مستقل و سلاح بوده است. همین مسأله در مورد تصمیمگیری دولت فلسطین درباره اتباع خود که در اردوگاهها بهسر میبرند، نیز مطرح بوده و رژیم صهیونیستی هیچگاه تشکیل دولت فلسطین همراه با بازگشت کامل آوارگان فلسطینی را نپذیرفته است.
در واقع، راهحل مبتنی بر تشکیل دو دولت که با میانجیگری بیل کلینتون از سوی جریان چپگرای اسرائیل به رهبری اسحاق رابین پذیرفته شده بود، در بخش مهمیاز جامعه صهیونیستی مورد قبول واقع نشد و همین مسأله رابین را به قربانی راهحلّ دو دولت تبدیل کرد. البته طبق قرارداد اسلو، اسحاق رابین هیچگونه تعهدی به فلسطینیها برای تشکیل دولت فلسطینی نداده بود و فقط پذیرش ایجاد تشکیلات خودگردان فلسطین در قرارداد اسلو به عنوان گامی در راستای تشکیل دولت فلسطین، به شدت مورد انتقاد مخالفان راستگرای اسحاق رابین قرار گرفته بود.
پس از آن، در طول سالهای 1993 تا 1999 مذاکرات و توافقات متعددی میان طرفهای فلسطینی و اسرائیلی با نظارت مستقیم آمریکا بر اساس پیمانهای اسلو صورت گرفت. امّا در هیچیک از این توافقات عزم راسخی از طرف رژیم صهیونیستی برای برقراری صلح واقعی مبتنی بر عقبنشینی از سرزمینهای اشغال شده بر اساس مرزهای 4 ژوئن 1967 مشاهده نگردید. البته در این میان دولت اردن مسیر خود را از کشورهای عربی جدا کرد و با انعقاد قرارداد صلح وادی عربه با رژیم صهیونیستی، مانند مصر، روابط سیاسی با این رژیم برقرار کرد. این روند در سال 1999 با پیروزی آریل شارون در انتخابات پارلمانی اسرائیل و نخستوزیری وی، شروع انتفاضه مسجد الاقصی و به نتیجه نرسیدن مذاکرات نهایی در سال 2000 متوقف شد.
ریشه ناکامیراه حل مبتنی بر دو دولت را باید در نیت رژیم صهیونیستی از ورود به مذاکرات صلح واکاوی نمود. سازمان آزادی بخش فلسطین با پذیرش قطعنامههای 181، 242 و 338 مجمع عمومیو شورای امنیت سازمان ملل متحد در سال 1988 از ادعای خود بر کلّ سرزمین تاریخی فلسطین (از نهر تا بحر) چشمپوشی کرد و مطالبهی خود را به منطقهی غزه و کرانه باختری (شامل بیتالمقدس شرقی) محدود نمود. ورود طرف فلسطینی به مذاکرات موسوم به «کنفرانس صلح مادرید» و مذاکرات سرّی در اسلو (که به انعقاد پیمان اسلو انجامید)، به معنای رضایت سازمان آزادی بخش فلسطین به پایین ترین سطح حقوق ملی خود و چشمپوشی از بیش از نیمی از سرزمین تاریخی فلسطین بود. این در حالی است که رژیم صهیونیستی ورود به مذاکرات صلح را تاکتیکی برای کاهش فشارهای بینالمللی و کنترل مسیر اجرای قطعنامههای سازمان ملل تلقی میکرد.
در عین حال باید گفت راه حل مبتنی بر تشکیل دو دولت، گذشته از مغایرت با راهبرد توسعهطلبانه و اشغالگرانه رژیم صهیونیستی، با شرایطی که بر سرزمین تاریخی فلسطین، چه به لحاظ جغرافیایی و فقدان عمق استراتژیک و چه به لحاظ تهدیدی که از ناحیهی ترکیب جمعیتی اعراب متوجه اسرائیل است، زمینه موفقیت نداشته و تلاشها در این مسیر ناکام بوده است. برای همین صهیونیستها همواره نگاه حداکثری به مسأله حلوفصل منازعه با فلسطینیها داشتهاند که براساس آن، بیتالمقدس شامل بخشهای غربی و شرقی آن، پایتخت این رژیم باشد و موضوع بازگشت آوارگان و تشکیل دولت مستقل فلسطینی منتفی گردد و سرزمین جایگزینی به عنوان وطن بدیل برای ملت فلسطین در نظر گرفته شود.
اگر چه با انعقاد توافقنامههای اسلو در سالهای 1993 و 1995، راه حلّ تشکیل دو دولت برای حلوفصل منازعه رسمیت یافت و سایر طرحها ازجمله طرح وطن جایگزین برای فلسطینیها از فهرست راهحلهای منطقهای و بینالمللی حذف گردید، ولی بنبست در مذاکرات سازش در دوران ریاست جمهوری جورج بوش پسر و اوباما، دولت ایالات متحده را به ارائه طرحهای جایگزین سوق داد. فشارهای دولت اوباما به رژیم صهیونیستی برای توقف شهرکسازی در کرانه باختری به عنوان گامیدر مسیر تسهیل مذاکرات صلح، از سوی دولت اسرائیل بی پاسخ ماند (الوقت، 1395) و آخرین تلاشها برای وادارکردن اسرائیل به ورود جدی به مذاکره بر مبنای تشکیل دو دولت بر اساس مرزهای 4 ژوئن 1967 بینتیجه بود.
هیأت حاکمه آمریکا حتی قبل از به قدرت رسیدن ترامپ، به این نتیجه رسیده بود که فرمول فعلی برای رسیدن به صلح به جایی نخواهد رسید و طرف اسرائیلی هم حاضر به هیچ گونه عقبنشینی نیست. لذا باید با ارائه طرح جدید بر مبنای اخذ امتیازات بیشتر از فلسطینیها، در مسیر مذاکرات گشایش ایجاد نماید. بر این اساس، طرح مبادله بخشی از اراضی کرانه باختری با بخشهایی از صحرای سینای مصر و منتفی شدن بازگشت بخش اعظمی از آوارگان در چارچوب کنفدرالی اردنی – فلسطینی، اولین بار در سال پایانی دوره ریاست جمهوری اوباما مطرح شد. اما، با توجه به حساسیتها و مخالفتهای موجود، چندان علنی نگردید.
با پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، بهیکباره نسخه افراطی از این طرح با کشورهای عربی مطرح گردید و نقش محوری برای اجرای این طرح به عربستان سعودی داده شد. در عین حال، مسؤولان دولت ترامپ از علنی کردن ابعاد کامل طرح خود موسوم به «توافققرن» اجتناب کردند و تلاش نمودند با ارائه بخشهایی از این طرح، واکنش دولتهای عربی و افکار عمومیمنطقه، همچنین جناحهای مختلف در داخل فلسطین را بسنجند. (المدهون، 2017) لذا اطلاعات موجود از طرح ترامپ یا توافققرن، صرفاًً مبتنی بر دادههایی است که مقامات کشورهای عربی از جمله دولتهای مصر و اردن به ویژه پس از نشست سران کشورهای عربی با ترامپ در ریاض عربستان، ابراز کردهاند.
الف. رایزنیهای سیاسی آمریکا
از همان ماههای نخستین آغاز ریاست جمهوری ترامپ، موضوع طرح ویژه رئیس جمهور جدید ایالات متحده برای حلوفصل منازعهی فلسطین - رژیم صهیونیستی و پیشبرد صلح خاورمیانه مطرح گردید. همزمان در تماسهای مقامات دولت آمریکا با مقامات کشورهای عربی ایدههای اصلی طرح ترامپ تحت عنوان «توافققرن» تشریح شد. اگر چه دولتمردان و نزدیکان ترامپ از ارائه کامل این طرح به اعراب و فلسطینیها خودداری کردند، ابعاد و محورهای بنیادین طرح توافققرن به دولتهای عربستان سعودی، مصر و اردن ارائه شد و از این طریق مقامات تشکیلات خودگردان فلسطین و شخص ابومازن نیز در جریان قرار گرفتند.(همان، 2017) در واقع آمریکاییها با طرح کلیات و محورهای اصلی توافققرن میخواستند، با مشاهده واکنشهای کشورهای عربی و افکار عمومیجهان اسلام و عرب، حساسیتها و چالشهای احتمالی طرح را بسنجند و طرح را تکمیل و اصلاح نمایند. بر این اساس، شناخت صحیح ابعاد طرح ترامپ یا توافققرن، برای جهان اسلام و عرب، به ویژه بازیگران تشکیل دهنده جبههی مقاومت، ضروری است. چه اینکه واکنش قوی و مؤثر به این طرح، بدون شناخت ابعاد آن امکانپذیر نیست.
شاید اولینبار صائب عریقات، مذاکرهکننده ارشد فلسطینی، به طور رسمیدر ژانویهی سال جاری (عریقات، ژانویه ۲۰۱۸)، با توجه به ارتباطاتی که با مقامات مصری داشت، برخی از ابعاد توافققرن را علنی نمود. آمریکاییها ابتدا طرح توافققرن را با مصر در میان گذاشتند و سپس، عربستان را به عنوان مهمترین پشتیبان این طرح در جریان محورهای آن قرار دادند. البته در اولین سفر خارجی ترامپ در مقام ریاست جمهوری ایالات متحده به عربستان (خرداد ۱۳۹۶) و نشست با رهبران کشورهای عربی، به طور کلان ایده طرح توافققرن مطرح گردید و عادی سازی روابط کشورهای عربی با اسرائیل به عنوان مقدمه و زمینه لازم برای اجرای آن بیان شد. (السناوی، May 2017) همچنین یکی از مباحث اصلی مطرح شده در سفر محمد بن سلمان ولیعهد سعودی به آمریکا (مشرقنیوز، مارس ۲۰۱۷)، بررسی نقش دولت عربستان در تسهیل اجرای توافققرن بود. ترامپ در موضوع توافققرن نگاه ویژهای به نقشآفرینی سعودیها دارد؛ هم در زمینه تأمین اعتبارات لازم برای اجرای این طرح و هم پیشقدم شدن عربستان سعودی برای عادی سازی مناسبات با رژیم صهیونیستی. در واقع طرح ترامپ برای حلوفصل منازعه عربی - صهیونیستی، دو بعد عربی و فلسطینی دارد. در بعد عربی آن، مسأله عادی شدن روابط سیاسی میان کشورهای عربی با رژیم صهیونیستی به عنوان یک نیاز استراتژیک برای دولت اسرائیل، همواره مورد توجه مقامات آمریکا و رژیم صهیونیستی بوده است. در بعد حلوفصل مسأله فلسطین نیز علاوه بر اینکه نقشآفرینی سیاسی کشورهای عربی بسیار تعیین کننده است، تأمین هزینهها و اعتبارات مالی لازم برای اجرای صلح نیز یک موضوع مهم و اساسی است؛ به ویژه اینکه طرح ترامپ با توجه به مسأله تبادل اراضی، دربردارندهی هزینههای گزافی است که به طور طبیعی یکی از اصلیترین تأمین کنندگان آن از نظر آمریکا، عربستان سعودی خواهد بود.
پس از رایزنیهای متعدد دولت ترامپ با دولتهای عربی و رژیم صهیونیستی در این باره، مشخص شد که ترامپ برای اجرای طرح خود در صدد است ابتدا مهمترین مسائل اختلافی را،که همواره در طول مذاکرات سازش بعد از جنگ ۱۹۶۷مانع دستیابی طرفین به توافق شده است، از دایرهی توافق فلسطینی-اسرائیلی خارج و رأسا برای آنها تصمیم گیری نماید. با توجه به روابط ویژهی استراتژیک میان ایالات متحده و اسرائیل، پیشبینی این بود که تصمیم ترامپ برای تعیین تکلیف مسائل اختلافی، یکطرفه و به طور کامل در مسیر اهداف و توسعهطلبیهای اسرائیل باشد. دو موضوع بیتالمقدس و مسأله بازگشت آوارگان به سرزمین تاریخی فلسطین، از محوری ترین مسائل اختلافی است که ترامپ بر روی آنها دست گذاشت. وی شهر قدس را، بر خلاف همهی قطعنامههای سازمان ملل و شورای امنیت و همهی توافقنامههای قبلی از جمله پیمانهای اسلو، به عنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت شناخت و سفارت آمریکا را به این شهر منتقل کرد. (اسپوتنیک، دسامبر 2017)
در واقع ترامپ با این کار، عملاً مسیر توافق طرفین در موضوع قدس شریف را پیشاپیش تعیین کرد و این مسأله را از میز مذاکرات خارج نمود. در اقدام بعدی (که در زمان نگارش این مقاله از سوی آمریکاییها در دست پیگیری است)، موضوع بازگشت آوارگان فلسطینی به سرزمین تاریخی خود مورد تردید قرار گرفته است و در اولین اقدام، کمکهای آمریکا در این زمینه قطع شده و نیکی هیلی، سفیر ایالات متحده در سازمان ملل، اعلام کرده که آمار منتشره از سوی مراجع رسمیسازمان ملل در مورد آوارگان فلسطینی غیرواقعی و اغراقآمیز است. لذا میتوان گفت دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا در گامهای اولیه برای اجرای طرح موسوم به توافققرن، تمامی مزیتهای حداقلی موجود در راه حل مبتنی بر دو دولت برای فلسطینیها را منتفی نموده است. ترامپ به خوبی میداند که رژیمهای عربی در سالهای گذشته به شدت تضعیف شده یا با چالشهای فراوان داخلی مواجهند و خود را نیازمند حمایت آمریکا میدانند و بر همین مبنا در صدد بهره برداری از نیازمندی راهبردی اعراب برای تحمیل منویات خود در قضیه فلسطین است.
دومین کاری که آمریکاییها برای تحمیل طرحهای منطقهای خود به کشورهای حوزه غرب آسیا در سالهای گذشته کردهاند، دامن زدن به ایرانهراسی و ایجاد تصور تهدید از ناحیه جمهوری اسلامی برای کشورهای عربی منطقه است. موفقیت نسبی آمریکاییها و صهیونیستها در پروژهی ایرانهراسی، تلاش برای همگرایی اعراب و اسرائیل در مقابل ایران را، تحت عنوان «تهدید از ناحیه دشمن مشترک» تسهیل کرده است. لذا ضرورت همگرایی با رژیم صهیونیستی در میان برخی از دولتهای عربی از جمله عربستان سعودی بهیک استراتژی دفاعی-امنیتی تبدیل شده و باید گفت طراحی مشترک آمریکایی اسرائیلی در این زمینه تا حدود زیادی موفق بوده است. بنابراین به لحاظ رقابتها و چالشهای منطقهای، شرایط بهتری برای اجرای طرح ترامپ فراهم شده است.
در عین حال، شریک فلسطینی صلح، یعنی ابومازن، رئیس تشکیلات خودگردان، طرح توافققرن را بسیار افراطی و یکجانبه و فاقد ظرفیتهای حداقلی برای طرف فلسطینی میداند. چرا که ورود فلسطینیها به طرحهای سازشکارانه با رژیم صهیونیستی، مبتنی بر راه حل دو دولت و ثبت موفقیتهای حداقلی در زمینه قدس، آوارگان، تشکیل دولت فلسطینی در کرانه باختری و غزه و ... بود. در حالی که طرح جدید، همهی این مزیتهای حداقلی برای فلسطینیها را مخدوش مینماید. همهی فلسطینیها و اعراب و جامعهی بینالمللی به خوبی میدانند که منعطف ترین جناح فلسطینی برای تحمیل طرحهای آمریکایی-صهیونیستی به ملت فلسطین، طیف همگرا با ابومازن در جنبش فتح و تشکیلات خودگردان است. لذا محمودعباس(ابومازن) آمادگی لازم برای پذیرش نسخهی افراطی طرح توافققرن، مبتنی بر صرفنظر از بیتالمقدس و تبادل اراضی کرانه باختری با صحرای سینا را ندارد.
تردد چندبارهی جرد کوشنر و جیسون گرینبلات، فرستادگان ویژه ترامپ به منطقه برای پیشبرد توافققرن، در همین راستا قابل بررسی است. کوشنر و گرینبلات رایزنیهای فشردهای با سعودیها با محوریت محمدبنسلمان داشتهاند و بر ضرورت افزایش فشارهای عربستان بر ابومازن برای پذیرش این طرح تأکید کردهاند. عربستان سعودی برای اجرای این مأموریت دو بار در اواخر سال ۲۰۱۷ و اوایل سال ۲۰۱۸ ابومازن را به ریاض فراخوانده و از وی خواسته با کلیات طرح ترامپ موافقت نماید.
در آخرین اقدام دیپلماتیک، جرد کوشنر و جیسون گرینبلات در طول سفر خود به غرب آسیا در خردادماه سال جاری، از کشورهای عربستان، قطر، اردن، مصر و اراضی اشغالی فلسطین دیدار کردند و دوره جدیدی از تلاشها برای پیشبرد توافققرن را آغاز نمودند. در این دور از رایزنیهای آمریکایی - عربی مشخص شد، استنکاف ابومازن از پذیرش ابعاد افراطی طرح ترامپ و اعلام قدس شریف به عنوان پایتخت رژیم صهیونیستی، در تعامل دولتهای عربی با طرح توافققرن تأثیرگذار بوده و اعراب نسبت به آن ابراز تحفظ کردهاند. گذشته از اینکه مصر و اردن به دلیل نگرانی از هزینههای این طرح برای تمامیت ارضی و منافع ملی خود، تمایلی برای تحقق آن ندارند. بر همین اساس اشاراتی از سوی مقامات دولت ترامپ در خصوص تعویق یکساله اعلام رسمیاین طرح مطرح شده و آمریکاییها نمیخواهند با ارائه زودهنگام طرح توافققرن بدون حلوفصل چالشهای موجود، موجبات شکست فوری آن را فراهم آورند.
ب. ابعاد طرح توافققرن
اعلام بیتالمقدس به عنوان پایتخت رژیم صهیونیستی
الحاق بیتالمقدس شرقی به سرزمینهای اشغالی ۱۹۴۸ ، در جنگ پنجم ژوئن ۱۹۶۷، نقطهی آغازین عملی شدن آرمان صهیونیسم در خصوص قدس شریف و یکی از تأثیرگذارترین وقایع راهبردی در ژئوپلیتیک منطقه غرب
آسیا به حساب میآید. در جنگ شش روزه ۱۹۶۷ ارتشهای مصر، اردن و سوریه از ارتش اسرائیل شکست خوردند و صحرای سینا، نوار غزه، بخش مهمیاز کرانه باختری از جمله شرق بیتالمقدس و بلندیهای جولان به اشغال صهیونیستها در آمد.
در پی این جنگ شورای امنیت سازمان ملل متحد قطعنامه ۲۴۲ را تصویب کرد که بهموجب آن از همه دولتهای درگیر خواسته شد تا از ادعاهای خود نسبت به سرزمین و حق حاکمیت یکدیگر صرفنظر کنند و مرزها را به رسمیت بشناسند و اسرائیل از سرزمینهای اشغال شده عقبنشینی کند. البته در تحلیل محتوای قطعنامه ۲۴۲ شورای امنیت باید گفت در مضمون و محتوای این قطعنامه، به رسمیت شناخته شدن اسرائیل از سوی دولتهای عربی وجود دارد.
به هر تقدیر، به دنبال جنگ ۱۹۶۷، ادعای رژیم صهیونیستی نسبت به قدس شرقی جنبهی عملی یافت و خطوط قرمز اسرائیل در اینباره تقویت شد؛ به طوری که از این زمان بهبعد، عقب نشینی از قدسِیکپارچه شامل بیتالمقدس غربی و شرقی (تحت عنوان اورشلیم) برای پایتختی رژیم صهیونیستی، خط قرمز اسرائیل محسوب میشود و به منافع اساسی ملت یهود گره خورده است. در عین حال توافقات متعدد میان فلسطینیها و صهیونیستها، از جمله پیمانهای اسلو، وطرح نقشه راه، همواره رژیم صهیونیستی را از اقدامات یکجانبه به ویژه شهرکسازی در قدس بر حذر داشته و تأکید شده که طرفین فلسطینی و اسرائیلی پیرامون سرنوشت قدس مذاکره و تفاهم خواهند نمود. گذشته از این که پیمایش مواضع کشورهای مختلف و مقامات سازمان ملل، اتحادیه اروپا و ... نشان میدهد که همه این طرفها نسبت به تشکیل دولت فلسطینی به پایتختی بیتالمقدس شرقی تأکید داشته و دارند.
باور یاسر عرفات رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین، از ورود به سازش با رژیم صهیونیستی به دنبال مذاکرات صلح مادرید و پس از آن مذاکرات محرمانه اسلو، این بود که رضایت طرف فلسطینی به حداقلها و چشمپوشی از بسیاری از حقوق ملت فلسطین، در نهایت تشکیل دولت فلسطینی به پایتختی بیتالمقدس شرقی را برای فلسطینیان به ارمغان خواهد آورد. همین باور و تصور در میان مقامات تشکیلات خودگردان در زمان ابومازن نیز تسرّی یافت و اساس همه مذاکرات صلح تاکنون را تشکیل داده است.
اقدام دونالد ترامپ در خصوص اعلام بیتالمقدس به عنوان پایتخت رژیم صهیونیستی در گام اول، و انتقال سفارت آمریکا به این شهر در گام دوم، همه باورها دربارهی حلوفصل موضوع قدس در چارچوب مذاکرات صلح را تحتالشعاع قرار داد و موضع رژیم صهیونیستی در مورد بیتالمقدسِیکپارچه به عنوان پایتخت سرزمین کشور یهود را تقویت نمود. این مسأله زمانی بیشتر مورد توجه قرار گرفت که آمریکا در خصوص سهم طرف فلسطینی از بیتالمقدس در چارچوب توافققرن نیز موضوع روستاهای خارج از شهر قدس با مرکزیت ابودیس را مطرح کرد. به این ترتیب گام اول برای اجرای توافققرن در بیتالمقدس برداشته شد و رئیسجمهور آمریکا عملاً مذاکره و توافق بر سر یکی از اصلیترین محورهای منازعهی عربی-صهیونیستی را منتفی کرد و از میز مذاکرات خارج نمود.
رسمیت یافتن ماهیت یهودی دولت اسرائیل
دربارهی وجود بند «تشکیل دولتی با ماهیت یهودی در سرزمینهای اشغالی» در طرح توافققرن، اطلاعات متقنی در دست نیست3 اما مقامات رژیم صهیونیستی، به ویژه جناح راست افراطی، با مشاهدهی حمایتهای بیدریغ رئیسجمهور آمریکا در طرح موسوم به توافققرن و اقدامات وی در خصوص بیتالمقدس، دونالد ترامپ را فرصتی بینظیر برای اسرائیل ارزیابی کردند و در صدد برآمدند از این فرصت مهم، بیشترین بهرهبرداری را برای تثبیت دولت-ملت یهود داشته باشند. بدین منظور، راستگرایان حاضر در دولت و پارلمان رژیم صهیونیستی (کنیست) با میدانداری حزب لیکود و حزب خانهیهودی، تصویب قانون دولت-ملت یهود را کلید زدند و در تاریخ 28 تیر ماه سال جاری، این لایحه را با 62 رأی موافق به تصویب رساندند.
بنابراین باید گفت، تشکیل دولت-ملتی با ماهیت یهودی در سرزمینهای اشغالی از جمله محورهایی است که ازسوی صهیونیستها با حمایت دولت آمریکا به عنوان یکی از پیشفرضهای طرح توافققرن بر فلسطینیها تحمیل شد. این موضوع به معنای ایجاد ابهام جدّی دربارهی سرنوشت یک میلیون و هشتصد هزار نفر عرب فلسطینی ساکن اراضی اشغالی 1948 است. در بهترین شرایط، فلسطینیهای ساکن این منطقه شهروند درجه دو محسوب میشوند و رژیم صهیونیستی به هر بهانهای خواهد توانست بخشی از این جمعیت را از سرزمین ویژهی یهودیان اخراج نماید.
منتفی شدن بازگشت آوارگان
درپی جنگهای 1948 و 1967 دو موج عمده آوارگی فلسطینیها ایجاد شد. بر اساس تعریف سازمان ملل پناهندگان یا آوارگان فلسطینی کسانی بودند که در ماه ژوئن ۱۹۴۶ و مه ۱۹۴۸ در فلسطین زندگی میکردند و در نتیجهی جنگ ۱۹۴۸ خانه و زندگی خود را از دست دادند. بر این مبنا، پناهندهی فلسطینی به فرزندان این افراد نیز اطلاق میشود. سازمان ملل متحد، آژانس امدادرسانی و کار پناهندگان (UNRWA) را برای کمک به پناهندگان فاجعهی سال ۱۹۴۸ تأسیس کرد. بر اساس آمار ارائه شده از سوی اُنروا، تعداد پناهندگان فلسطینی از 711 هزار نفر در سال ۱۹۵۰ به ۴٫۷ میلیون نفر در سال ۲۰۱۰ افزایش یافته و اُنروا اعلام کرده تا پایان سال ۲۰۱۴، مسؤولیت بیش از ۵ میلیون پناهندهی فلسطینی را برعهده داشته است.
بازگشت آوارگان، موضوع ملت فلسطین و یکی از مهمترین مسائل چالشی در مذاکرات سازش بوده است. در اعلامیه اصول در اسلو مسائل مربوط به آوارگان به مرحلهی نهایی روند صلح موکول شده و هیچگونه مبنا یا قاعدهای برای حلوفصل آن تدوین نگردیده است. این در حالی است که طرف فلسطینی یقین داشته که اسرائیل به هیچ وجه در آینده حاضر به بحث در این رابطه نیست. البته طرف فلسطینی در مواضع اعلامیخود همواره بر مسأله حق بازگشت این ملت به سرزمین خود بر اساس قطعنامههای سازمان ملل تأکید ورزیده است. در مقابل، رژیم صهیونیستی نیز صریحاً با بازگشت آوارگان مخالفت کرده است. بازگشت آوارگان فلسطینی به سرزمین خود به معنای تغییر بافت جمعیتی این منطقه به ضرر اسرائیل است و لذا صهیونیستها مسأله بازگشت آوارگان را یک مسألهی استراتژیک و مرتبط با بحث امنیت ملی و موجودیت این رژیم میدانند.
در ارتباط با حق بازگشت آوارگان فلسطینی در چارچوب طرح توافققرن، چند نکته قابل توجه است. نکته اول دربارهی حلوفصل قضیهی آوارگان فلسطینی بر اساس این طرح این است که موضوع آوارگان باید در چارچوب تشکیل دولت فلسطینی حلّ شود و در واقع این مسأله، یک مسأله فلسطینی اعلام شده است؛ نهیک مسأله مرتبط با صلح میان فلسطینیها و صهیونیستها. در واقع این دولت احتمالی فلسطین است که باید در چارچوب سرزمینهای در اختیار خود بازگشت آوارگان و پناهندگان فلسطینی را مدیریت نماید و این مسأله هیچگونه تعهدی برای رژیم صهیونیستی ایجاد نمیکند. بر مبنای طرح ترامپ، دولت فلسطینی غزهمحور و بر اساس تبادل اراضی با صحرای سینا خواهد بود و لذا پناهندگان یا آوارگان فلسطینی نیز حداکثر میتوانند در این مناطق ساکن شوند و حق سکونت برای آنها نه تنها در اراضی 1948 بلکه در کرانه باختری نیز منتفی خواهد بود.
نکته دوم در این رابطه، پیشبینی اعطای تابعیت به آوارگان و پناهندگان فلسطینی در کشورهای متوقف فیه است. بر این اساس، به کشورهایی مانند اردن، لبنان، سوریه و حتی مصر توصیه میشود به پناهندگان موجود در کشورهای خود اعطای تابعیت نمایند. این به معنای انحلال هویت فلسطینی در هویتهای جدید اردنی، لبنانی، سوری، مصری و ... است.
نکته سوم، پیشدستی دولت ترامپ برای انحلال مسأله آوارگان قبل از ارائه رسمیمفادّ طرح توافققرن است. وزارت خارجه آمریکا، در نهم شهریور ماه سال جاری اعلام کرد کمکهای مالی خود به اُنروا، که به آوارگان فلسطین کمک ارائه میکرد، را قطع میکند. هدر نائورت، سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا، گفته است که مدل تجاری و ساختار مالی آژانس امداد و اقدام سازمان ملل متحد (اُنروا)، «دارای نقایص جبران ناپذیر» است. برای همین دولت آمریکا به طور دقیق این موضوع را مورد بازبینی قرار داد و در نهایت تصمیم گرفت که دیگر کمکی به آژانس امداد و کار سازمان ملل اعطا نکند. وی گفت، گسترش بیرویّه تعداد افراد واجد شرایط برای دریافت کمک، باعث شده که تداوم این روند غیر ممکن شود. این در حالی است که اُنروا میگوید به پنج میلیون پناهنده فلسطینی در اردن، لبنان، سوریه، کرانه غربی و غزه کمک ارائه میکند.
بر این اساس میتوان گفت که دولت ترامپ در صدد است دربارهی مسألهی آوارگان فلسطینی همانند موضوع اعلام قدس بهعنوان پایتخت اسرائیل، قبل از اعلام رسمیمفادّ طرح توافققرن، به طور یکجانبه به نفع اسرائیل تصمیمگیری کند و این موضوع را هم از چارچوب تفاهم نهایی و مذاکرات صلح خارج نماید.
تبادل اراضی کرانه باختری با بخشی از اراضی صحرای سینا
شاید بتوان گفت محوریترین بند طرح ترامپ، موسوم به توافققرن، تبادل اراضی کرانه باختری با بخشی از اراضی صحرای سینا است در ادبیات سیاسی موجود، توافققرن به موضوع تبادل اراضی میان کرانه باختری و صحرای سینا شناخته میشود. این موضوع مربوط به شهرکهای صهیونیستنشین در کرانه باختری رود اردن است. رژیم صهیونیستی در طول چند دههی اخیر بر خلاف قطعنامههای بینالمللی و همهی توافقات دوجانبه با فلسطینیها از جمله اعلامیه اصول، در مساحت بزرگی از کرانه باختری (در منطقهی ج) اقدام به شهرکسازی کرده و مرزهای 4 ژوئن 1967 را نقض نموده است. مسألهی شهرکسازی از مهمترین مسائل اختلافی فلسطینیها و صهیونیستیها بهشمار میرود. چرا که طرف فلسطینی به طور روزانه شاهد بلعیدهشدن حصهی خود از سرزمین تاریخی فلسطین توسط رژیم صهیونیستی است.
سازمان ملل و کشورهای مختلف حتی برخی از دولتها در ایالات متحده همواره رژیم صهیونیستی را به توقف شهرکسازی توصیه کرده و از شهرکسازیها به خاطر ایجاد بنبست در مذاکرات صلح انتقاد کردهاند. انتقادات تند اوباما در خصوص تداوم شهرکسازی اسرائیل در کرانه باختری، موجب بروز کدورت در روابط واشنگتن-تلآویو گردید. اوباما معتقد بود استمرار شهرکسازی، راهحلّ مبتنی بر تشکیل دو دولت را از بین خواهد برد، موجب گسترش افراطگرایی در صحنه فلسطین خواهد شد و تهدیدات بلندمدت اسرائیل را افزایش خواهد داد. این در حالی است که دولت راستگرای نتانیاهو، بهشدت معتقد به شهرکسازی به منظور عمقبخشی بیشتر به مرزهای اسرائیل است.
طرح ترامپ در همین راستا و با هدف تثبیت وضعیت شهرکهای موجود برای رژیم صهیونیستی، موضوع الحاق 10 درصد از اراضی کرانه باختری به سرزمینهای اشغالی را مطرح میکند. بر این مبنا، شهرکهای موجود در کرانه باختری تا سقف 10 درصد از اراضی کرانه باختری به اراضی اشغالی 1948 ملحق شده و ما بهازای آن، بخشی از صحرای سینای مصر به نوار غزه متصل و به فلسطینیها اعطا خواهد شد. بر اساس اطلاعات موجود، نواری به طول 30کیلومتر و عرض 24 کیلومتر در امتداد دریای مدیترانه از رفح تا العریش و قسمتی از سرزمینهای غرب گذرگاه «کرم ابوسالم» با مساحت 720 کیلومتر مربع به نوار غزه ملحق میشود تا بخشی از جمعیت فلسطین از جمله آوارگان در این منطقه مستقر شده و دولت فلسطینی در آن تشکیل گردد.
بر همین مبنا باید گفت بخش فلسطینی طرح توافققرن بیشتر معطوف به نوار غزه است و حاکمیت دولت فلسطین (اگر با توجه به شروط مطروحه دربارهی صلاحیت در حوزهی امنیت خارجی و فقدان ارتش ملی برای آن بتوان نام حاکمیت برای آن گذاشت) بر کرانه باختری منتفی خواهد بود. برخی از اطلاعات رسانهای حاکی از آن است که هزینهی ساخت و سازهای مسکونی و ساخت بندر در این محدوده از صحرای سینا بر عهدهی عربستان و امارات خواهد بود.
حل مسأله کرانه باختری در کنفدرالی با اردن
یکی از افراطیترین طرحهای مطرح شده برای حلوفصل مسأله فلسطین، از ابتدای اشغال سرزمین فلسطین ازسوی رژیم صهیونیستی، راهحلّ مبتنی بر تشکیل فدرال یا کنفدرال اردنی-فلسطینی بوده است. این طرح عمدتاً از سوی دولت صهیونیستی و با اهداف توسعهطلبانه و اشغالگرایانه مطرح میشده و طرفدار دیگری در جهان نداشته است. دولتهای عربی، از جمله دولت اردن، همواره با این طرح مخالفت نموده و از تبدیل آن بهیک ایدهی قوی و قابل قبول در صحنه بینالمللی برای حلوفصل منازعهی عربی-صهیونیستی جلوگیری نمودهاند. ملک حسین، پادشاه سابق اردن، این راهحلّ را راهحلی در راستای از بین بردن هویت مستقل کشور اردن و البته به منظور جلوگیری از تأسیس دولت فلسطین میدانست؛ لذا تمام توان خود را برای جلوگیری از تبدیل آن بهیک راهحل مقبول بهکار بست.
ایدهی طرح ترامپ در بخش مربوط به کرانه باختری، در واقع از همین راهحلّ اخذ شده است. هدف این طرح، جلوگیری از تشکیل دولت فلسطینی در کرانه باختری است. بر اساس این طرح باقیماندهی اراضی کرانه باختری (منهای بیتالمقدس و 10 درصد اراضی مربوط به شهرکها) در چارچوب یک کنفدرالی با اردن اداره خواهد شد و ارتش صهیونیستی از مناطق الف و ب و بخشی از منطقهی ج خارج خواهد گردید. در عین حال نیروهای نظامیرژیم صهیونیستی در طول رود اردن و کوههای میانی کرانه همچنان حضور خواهند داشت و تأمین امنیت در حالت اضطراری در این منطقه را بر عهده خواهند گرفت.
عادیسازی روابط اعراب و رژیم صهیونیستی
رژیم صهیونیستی از ابتدای تأسیس، با بحران مشروعیت مواجه بوده است. بسیاری از کشورهای اسلامیبه ویژه دولتهای عربی به عنوان همسایگان این رژیم، دولت اسرائیل را به رسمیت نمیشناسند. به جز مصر و اردن که در توافقات دوجانبه و برقراری صلح با رژیم صهیونیستی توانستند حداقلی از مناسبات سیاسی را برقرار کنند، سایر دولتهای عربی در طول دهههای گذشته (پس از جنگ ۱۹۶۷) همواره عادی سازی روابط با رژیم صهیونیستی را منوط به پایان اشغال گری این رژیم، عقب نشینی آن تا مرزهای ۴ ژوئن ۱۹۶۷و حلوفصل عادلانهی مسأله فلسطین دانستهاند.
حتی در مورد مصر و اردن نیز این نکته قابل تأمل است که امضای توافقنامههای کمپ دیوید (۱۹۷۸) و وادی عربه (۱۹۹۴)، اگر چه به اعتراف مصر و اردن به مشروعیت اسرائیل انجامید، ولی در عمل به عادیشدن مناسبات این دو کشور با رژیم صهیونیستی منجر نشد و همچنان تخاصم راهبردی میان مصر و اردن در چارچوب ائتلاف عربی با صهیونیستها بر جا ماند.
این مسأله، علاوه بر ابعاد سیاسی، یکی از مهمترین چالشهای امنیتی رژیم صهیونیستی به شمار میرود. به رسمیت شناخته نشدن دولت اسرائیل از سوی همسایگان عرب، تهدیدات امنیتی صهیونیستها را به ویژه تا قبل از وقوع تحولات مربوط به بیداری اسلامیدر سطح هشدار نگه داشته بود. اگر چه با ایجاد انحراف در انقلابهای مردمیمنطقه و تغییر اولویتها در دولتهای عربی، مسأله فلسطین و مواجهه با دشمن صهیونیستی به یک اولویت دور برای کشورهای عربی تبدیل شد، اما همچنان عادیشدن روابط با اعراب منطقه از جمله مسائل راهبردی رژیم صهیونیستی به حساب میآید.
طرح ترامپ به لحاظ منطقهای ناظر به همین نیازمندی راهبردی رژیم صهیونیستی طراحی شده و در صدد است کشورهای عربی را متقاعد نماید نه تنها از شروط خود برای عادیسازی مناسبات با رژیم اسرائیل صرفنظر کنند، بلکه با برقراری روابط با این رژیم در سطوح مختلف، اجرای کامل طرح توافققرن را تسهیل نمایند. حاکمیت خاندان سلمان در عربستان سعودی و نیازمندی متقابل ولیعهد این کشور به حمایت آمریکا، فرصت مناسبی برای اجرای طرح ترامپ به شمار میرود. چه اینکه برآورد سیاست خارجی دولت عربستان در چند سال اخیر نشان میدهد، محمدبنسلمان برای تثبیت حاکمیت خود و تفوق بر رقبای داخلی، حاضر است امتیازات بیشتری را در مسأله فلسطین به آمریکا و اسرائیل اعطا نماید.
این مسأله در گسترش همکاریهای امنیتی میان عربستان و رژیم صهیونیستی نمود واضحتری یافته است، بهطوری که نه سعودیها و نه رژیم اشغالگر قدس، هیچکدام در این زمینه پردهپوشی نمیکنند. در واقع میتوان گفت عادیسازی مناسبات کشورهای عربی در حال انجام است و این بخش از طرح ترامپ نیز مانند موضوع بیتالمقدس و مسألهی آوارگان، پیش از اعلام رسمیطرح توافققرن، در حال اجراست.
ج. اهداف طرح توافققرن
حلّ و فصل منازعه اعراب و رژیم صهیونیستی و خارج کردن مسأله فلسطین از اولویتهای عربی و اسلامی
همانطور که بیان شد، یکی از محورهای عمده طرح ترامپ برای حلوفصل مسألهی فلسطین و منازعهی اعراب و اسرائیل، عادیسازی روابط کشورهای عربی با رژیم صهیونیستی و اعتراف رسمی این دولتها به مشروعیت رژیم اشغالگر قدس است. مشروعیت یافتن رژیم صهیونیستی و عبور از چالش بحران مشروعیت در روابط با همسایگان گام مهمیدر راستای افزایش امنیت راهبردی اسرائیل و تثبیت موجودیت آن محسوب میشود. گذشته از این، با رفع مخاصمات میان اعراب و رژیم صهیونیستی، به طور طبیعی مسألهی فلسطین از اولویتهای عربی و اسلامیخارج خواهد شد و رژیم صهیونیستی از دشمن قطعی کشورهای عربی و اسلامیبه دولتی شریک در مناسبات منطقهای تبدیل خواهد گردید.
جایگزین کردن ایران به عنوان تهدید اصلی کشورهای عربی و هدف قرار دادن محور مقاومت در همکاری مشترک میان دولتهای عربی و رژیم صهیونیستی
طراحی غربی-صهیونیستی برای ایجاد و تشدید مخاصمه میان جمهوری اسلامیایران و دولتهای عربی و اجرای پروژهی ایرانهراسی با موفقیت نسبی همراه بوده است. امروزه با مدیریت آمریکا، ایران به عنوان تهدید مشترک اعراب و اسرائیل مطرح میشود و بخش مهمیاز دولتهای عربی آن را پذیرفتهاند. در واقع آمریکاییها موفق شدهاند این درک راهبردی را در میان دولتمردان عربستان و دولتهای همسو با آنان جابیندازند که ایران تهدید اول و مهمتر از هر تهدید دیگر در منطقه است لذا دولتهای عربی و رژیم صهیونیستی برای تفوق بر این تهدید مشترک، لازم است مخاصمات گذشته را کنار گذاشته و برای تقابل با جمهوری اسلامیو محور مقاومت مشارکت راهبردی نمایند. لذا هدف دیگر طرح ترامپ، ایجاد همگرایی عربی-صهیونیستی و انعقاد یک مشارکت راهبردی میان دو طرف برای تقابل با تهدید جمهوری اسلامیو محور مقاومت است.
د. آثار و پیامدهای طرح توافققرن
الف-آثار و پیامدهای حقوقی
منتفی شدن رویههای حقوقی ایجاد شده بر اساس قطعنامههای شورای امنیت و توافقنامههای دوجانبه
در صورت پذیرش و اجرای طرح توافققرن، رویهی حقوقی مبتنی بر قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل از جمله قطعنامههای 242 و 338 که بر ضرورت عقبنشینی رژیم صهیونیستی از سرزمینهای اشغالی بر اساس مرزهای 1967 تأکید دارند، منتفی و رویهی حقوقی جدیدی در سرزمین فلسطین و در ارتباط با منازعهی فلسطینی-صهیونیستی ایجاد خواهد شد. علاوه بر این رویّههای حقوقی مبتنی بر توافقات قبلی، از جمله پیمانهای اسلو و توافقنامه غزه-اریحا، از بین خواهد رفت و طرف فلسطینی دیگر نمیتواند حقوق پذیرفته شده در این توافقات را مطالبه نماید. این وضعیت در حالی اهمیت جدّی پیدا میکند که بدانیم، رژیم صهیونیستی تقریباً تمامیبندها و اصول به نفع خود در توافقنامههای قبلی را اجرایی نموده و مفاد بهنفع طرف فلسطینی معطل مانده است. بنابراین ایجاد رویهی حقوقی جدید در پرونده فلسطین منفک از تاریخ ملت فلسطین از آثار قطعی اجرای طرح ترامپ یا توافققرن است.
آثار حقوقی منتفی شدن بازگشت اوارگان
منتفی شدن بازگشت آوارگان فلسطینی به سرزمین مادری، دربردارندهی سلسله آثاری در رابطه با مسائل مربوط به حقوق بینالملل خصوصی این افراد و مسائل حقوق بینالملل منطقه خواهد بود. عدم تمایل کشورهای پذیرنده آوارگان فلسطینی به حضور دائمیآنها در کشورهای خود این خطر را ایجاد خواهد کرد که حداقل بخشی از این پناهندگان، از یک سو تابعیت فلسطینی خود را از دست دهند و از سوی دیگر، تابعیت جدید دیگر کسب نکرده و در وضعیت بیتابعیتی قرار گیرند. این مسأله پیامدهای تهدیدزایی را از یک سو برای خود آوارگان فلسطینی و از سوی دیگر برای امنیت منطقه و جهان در بر خواهد داشت؛ چه اینکه میزان تعهد کشورها نسبت به آوارگان بسیار کمتر از شهروندان رسمیاست.
انحلال هویت فلسطینی در هویت کشورهای پذیرنده آوارگان و مهاجران
همان طور که در بخش مربوط به ابعاد طرح توافققرن اشاره شد، اعطای تابعیت به حداقل بخشی از آوارگان فلسطینی در کشورهای مختلف از جملهی محورهای طرح ترامپ برای انحلال مسأله فلسطین است. با این اقدام، کمکم هویت فلسطینی در هویتهای اردنی، لبنانی، سوری، مصری و ... منحل خواهد شد.
ب-آثار و پیامدهای راهبردی
شکلگیری نظم جدید در منطقهی غرب آسیا در همگرایی راهبردی اعراب و اسرائیل
همان طور که اشاره شد، طرح ترامپ، تنها طرحی برای حلوفصل مسأله فلسطین و ایجاد صلح میان فلسطینیها و صهیونیستها نیست، بلکه ابعاد این طرح بسیار وسیعتر و با هدف ایجاد نظم جدید منطقهای با مشارکت هر دو جناح همپیمان آمریکا در منطقه (یعنی اسرائیل و کشورهای عربی) است. لذا یکی از مهمترین پیامدهای اجرای احتمالی چنین طرحی، تغییر همپیمانیها و به تبع آن تغییر در موازنه قوای منطقهای به نفع دشمنان جبههی مقاومت است. در واقع این هدف به عنوان راهبردیترین پیامد توافققرن در ذهن طراحان آن وجود داشته و بر همین اساس است که میتوان ادعا نمود، علیرغم همهی چالشها، نقاط ضعف و تناقضات موجود در طرح ترامپ، چیزی که درصد موفقیت اجرای این طرح را بالا برده، تمایل طرفهای اصلی این طرح برای تغییر موازنه قدرت در منطقه علیه جمهوری اسلامیایران و محور مقاومت است.
تغییر اولویتهای جهان اسلام و عرب
به طور طبیعی، دولتهای اسلامیو جهان اسلام در تعامل یا تخاصم با رژیم اشغالگر قدس نگاه ویژهای به مواضع و رویکردهای عربستان سعودی و اعراب همسو با آن دارند. بر همین اساس، تغییر رویکردهای عربی در مواجههی راهبردی با اسرائیل، در مواضع و اولویتهای کلان جهان اسلام تأثیرگذار خواهد بود و اولویتهای جهان اسلام در مسأله قدس شریف و مسجدالاقصی تحت الشعاع قرار خواهد گرفت.
شکلگیری اجماع سیاسی-بینالمللی علیه محور مقاومت
با انحلال مسألهی فلسطین و انتفاء آزادسازی قدس شریف، جنبشهای مقاومت که اصلیترین وظیفهی آنها آزادسازی سرزمین فلسطین از لوث وجود صهیونیستها است، از نظر جامعهی بینالمللی و کشورهای جهان فلسفه وجودی خود را از دست خواهند داد. لذا اگر این جنبشها در صدد ادامه حیات با رویکرد مقاومت مسلحانه علیه رژیم صهیونیستی باشند، حتماً در صحنههای منطقهای و بینالمللی مورد مسامحه قرار نخواهند گرفت و شکلگیری اجماع سیاسی و بینالمللی برای از بین بردن آنها تحت عنوان تروریسم بعید نخواهد بود.
پانوشت
1 . در این دوره جهان شاهد تحول دیدگاه دولتمردان آمریکا نسبت به اسرائیل است. برای نخستینبار بود که ایالات متحده به طور کتبی به اسرائیل تضمین میداد از امنیت این دولت در منازعه با اعراب متخاصم دفاع میکند و در عوض اسرائیل در مذاکرات آتی بر سر عقبنشینی از شبهه جزیره سینا انعطافپذیری نشان دهد.
2. پیمانهای اسلو به دو موافقتنامه میان رژیم صهیونیستی و سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) گفته میشود که آغازگر فرایند صلح اسرائیل و فلسطین شده و موجبات تأسیس حکومت خودگردان فلسطین را فراهم آورد. پیمان اسلو۱ در سال ۱۹۹۳ و پیمان اسلو۲ در سال ۱۹۹۵ به امضای یاسرعرفات و اسحاقرابین رسیدند و بیل کلینتون رئیسجمهور آمریکا در هر دو پیمان به عنوان میانجی و شاهد حضور داشت.
3 . بر اساس محورهایی که صائب عریقات از بندهای مربوط به توافققرن اعلان نموده است، دولتهای جهان دولت اسرائیل را به عنوان کشوری قومیبرای ملت یهود بهرسمیت خواهند شناخت.
تعداد مشاهده: 1358