فصلنامه مطالعات سیاست خارجی تهران
 

میزگرد تخصصی مقاومت در یمن؛ دستاوردها، فرصت‌ها و چالش‌ها

دکتر مهدی شریعتمدار
دکتر مقداد نیلی

اشاره
یمن از لحاظ موقعیت جغرافیای سیاسی، ‌منطقه‌ای ممتاز از لحاظ ژئوسیاسی و ژئواقتصادی و ژئواستراتژی به‌شمار می‌رود. تاریخ معاصر این کشور سرشار از تحولاتی است که تماماً به همین ویژگی‌ها مرتبط می‌شود. 
در پی بیداری اسلامی‌ در سال 2011 و تحولاتی که در کشور‌های عربی رخ داد، مردم مسلمان یمن از سر ناامیدی و بی‌اعتمادی به دولت ناکارآمدی که قریب به سه دهه قدرت را در این کشور در دست داشت، به خیابانها ریخته و با اتخاذ رویکردهای اعتراضی، مطالبات سیاسی خود را عنوان نمودند. در نوامبر 2011 بعد از ماه‌ها مذاکره و در اوج افزایش درگیری‌های نظامی، احزاب سیاسی و جریان‌های فعال به راه‌حل میانه‌ای تن داده و بر اساس آن مقرر گردید قدرت سیاسی در یک بازه زمانی دو ساله به‌صورت مسالمت‌آمیز انتقال یابد. در این چارچوب علی عبدالله صالح رئیس جمهور وقت، درقبال دریافت مصونیت سیاسی از قدرت کناره گرفت و معاون وی عبدربه منصور هادی به عنوان رئیس جمهور موقت قدرت را به‌دست گرفت.
 روند ناقصی که در پی‌گیری گفت‌و‌گوهای ملی پس از تشکیل دولت وحدت ملی شکل گرفت، تلاش‌های سیاسی با ناکامی‌های متناوب مانع تحقق اهداف قیام عمومی گردید و عملاً یمن دچار جنگ داخلی شد. گروه انصارالله با برخورداری از حمایت مردمی در این کشمکش‌ها توانست به برترین قدرت منسجم داخلی تبدیل شود و گستره‌ی وسیعی از خاک یمن را در تسخیر خود درآورد. 
از آنجا که دولت عربستان سعودی تحولات جاری در یمن را به نفع خود نمی‌دید، در 26 مارس 2015، تجاوز نظامی خود را آغاز نمود و با برخورداری از حمایت دولت آمریکا به تشکیل ائتلافی نظامی متشکل از امارات، کویت، بحرین، قطر، سودان، مصر، اردن مبادرت ورزید تا از این‌طریق ملتی مقاوم و مبارز را که به‌سبب سیاست‌های استکباری قدرت‌های بزرگ، در ضعف و استضعاف به‌سر می‌بُرد را به تسلیم وادارد.
 فصلنامه مطالعات سیاست خارجی تهران با تمجید و تقدیر از مبارزات استقلال‌جویانه‌ی این ملت بزرگ که طی این سال‌های سخت با فداکاری و ایثار از آرمان‌های دینی و ملّی خود دفاع نموده و حماسه‌های فراموش ناشدنی از خود به‌جای گذاشته‌اند، برای دستیابی به ابعاد ناپیدای این مقطع مهم از تاریخ مبارزان یمنی، با تشکیل نشست کارشناسی و مشارکت کارشناسان ایرانی و یمنی، به تجزیه و تحلیل حوادث سیاسی و امنیتی این کشور پرداخته است. 
در این نشست همه‌ی تلاش خود را صرف آن کردیم تا با موشکافی تحولات یک‌دهه گذشته[پس از بیداری اسلامی]‌، چشم انداز و آینده‌ی تحولات را با نگاهی راهبردی مورد ارزیابی قرار گیرد. این نشست با مشارکت آقایان ابراهیم الدیلمی ‌سفیر ویژه جمهوری یمن در ایران، دکتر عبدالسلام راجح  تحلیلگر سیاسی و فعال رسانه‌ای یمنی، محمد علی‌بک رئیس سابق اداره یمن در وزارت امور خارجه، حسن عابدین کاردار سابق جمهوری اسلامی ایران در یمن، دکتر مهدی شریعتمدار، معاون سردبیر فصلنامه و دکتر مقداد نیلی دبیر حوزه خلیج فارس فصلنامه مطالعات سیاست خارجی تهران برگزار گردید. از مشارکت و تلاش همه استادان محترم تقدیر و تشکر نموده و توجه خوانندگان محترم را به قسمت اول این نشست جلب می‌نمائیم؛

 

 

فصلنامه: با توجه به تحولات یک‌دهه‌ی اخیر در یمن، اعتراضات عمومی به رویکردهای علی عبدالله صالح، رویکردهای متفاوت قدرت‌های ‌منطقه‌ای و فرا‌منطقه‌ای، تلاش آنها برای مدیریت این تحولات در جهتی که کمترین ضرر و زیان را برای آن‌ها داشته باشد، و مداخله نظامی عربستان در معادلات داخلی این کشور، نخستین پرسش این است که رویکرد راهبردی عربستان بعد از بیداری اسلامی‌ و تحولات 2011 یمن چه بود؟ یعنی عربستان چگونه یمنی را می‌خواست؟ و انگیزه‌‌ مقامات این کشور از تجاوز و حمله به یمن چه بود؟
ابراهیم الدیلمی: در آغاز از برادران گرامی‌ فصلنامه مطالعات سیاست خارجی تهران که این فرصت را در اختیار ما قرار دادند سپاسگزارم .همچنین از برادر گرامی‌ جناب شریعتمدار سپاسگزارم که در این دوره به طور کلی اهتمام ویژ‌ه‌ای به حوزه مطالعات کشور‌های عربی به طور خاص و کشور‌های اسلامی ‌به طور عام داشته‌اند؛ در کنار تلاش ایشان برای روشن ساختن موضوعاتی که برای خوانندگان این فصلنامه چه در ‌جهان اسلام و عرب و چه ایرانی‌‌ها ‌اهمیت دارد.
 درباره بعد تمدنی یمن و تحولات این کشور، من بر این باورم که برای فهم هر گونه تحولاتی باید نگاهی تاریخی به مردم و حکومت آن کشور داشته باشیم. جدای از نام‌گذاری و اصطلاحات به کار برده شده برای حوادث برآمده از سال 2011 موضع جمهوری اسلامی‌در این خصوص که آن را بیداری اسلامی‌می‌دید توصیف دقیق و درستی بود که به واقعیت پهلو می‌زد و آنچه بعد‌ها به اصطلاح بهار عربی نامیده شد زمستانی سخت و تابستانی داغ و شاید پاییزی نیز آن را در برگرفت. با این همه من بر این باورم که آنچه در این دوره (بیداری اسلامی‌- بهارعربی) در کشور‌های عربی روی داد حقیقتاً انقلاب بود و نتیجه انباشت مشکلات و انسداد سیاسی برآمده از عملکرد طبقه حاکمه در آن کشور‌ها بود چه در تونس یا مصر و بحرین و دیگر کشور‌های عربی به‌ویژه کشور‌هایی که تحت عنوان نظام‌‌های جمهوری عبدالناصری شناخته می‌شوند (نظام‌‌های سیاسی که گرایش‌‌های ناسیونالیستی و متأثر از جمال عبدالناصر رئیس جمهوری پیشین مصر بودند)  
مثل آن چیزی که قبل از 2011 در عراق روی داد و این تصور را متبلور کرد که این نظام‌‌های جمهوری ناکارآمد و ناتوانند و از لحاظ تمدنی نمونه‌ای عقب مانده را نشان دادند که نتوانستند جوابگوی انتظارات مردمان خود برای رسیدن به آزادی و کرامت و رفاه اقتصادی باشند 
همچنین باید اضافه کنم که این نظام‌ها و جمهور‌ی‌های دیکتاتوری ‌جهان عرب در پایان کار، پس از آنکه ناتوانی و ناکارآمدی آن‌ها نمایان شد، سرنوشت خود را با آمریکا و پروژه صهیونیستی گره زدند، از شعار‌‌های آزادی‌خوا‌هانه دست کشیدند، هدف آزادی فلسطین را نیز به کناری نهادند و از جبهه در برگیرنده طیف عربی اسلامی‌ برای رویاروی با پروژه آمریکایی صهیونیستی دور شدند 
در کنار این ناتوانی‌‌های انباشته شده مسائلی دیگری نیز همچون شکست در اداره کشور‌ها و فساد گسترده در نهاد‌ها و ارگان‌های دولتی وساختار حکومتی بود از دیگر سو تلاش و تمایل جدی اغلب این رهبران برای موروثی کردن حکومت و انتقال آن به فرزندان‌شان نیز به چشم می‌خورد  
مشکل اساسی که پس از بیداری اسلامی‌ یا بهار عربی روی داد، این بود که در این کشور‌ها نخبگانی نبودند که نقش جایگزین را به‌عهده بگیرند و مدیریت اوضاع را رهبری کنند. تنها گروه سازمان‌یافته‌ای که در این کشور‌ها می‌توانست نقشی ایفا کند جماعت اخوان‌المسلمین بود. گرچه این گروه در برهه‌ای در برخی کشور‌ها توانست نقشی ایفا کند اما مخالفان‌شان در کمین آن‌ها بودند و این امر نیز نتیجه رفتار سیاسی اخوانی‌‌ها و نداشتن تحلیل درست از واقعیت و عدم همراهی آن‌ها با رویداد‌ها و تحولات جاری در کشور‌های بیداری یا بهارعربی بود که خوا‌هان تغییر واقعی بودند.
نظام‌های جمهوری دیکتاتوری در چند دهه اخیر بر کشور‌های عربی حکومت می‌کردند و دچار بحران ساختاری بودند و در پایان کار به سمت و سوی عادی‌سازی روابط با رژیم صهیونیستی کشیده شده خود را در آغوش پروژه صهیونیستی آمریکایی افکندند.
 اخوان‌المسلمین نیز متأسفانه همان اشتبا‌هات را تکرار می‌کنند و دوستان به یاد می‌آورند نامه‌ای که محمد مرسی برای شیمون پرز نوشت و همچنین پافشاری اخوان‌المسلمین در آن دوران بر تقویت روابط با اسرائیل و عدم اعتراض آن‌ها به پیمان کمپ دیوید و دیگر مواضع آن‌ها.
 البته من در این جا صرفاً در خصوص اخوان‌المسلمین مصر صحبت می‌کنم که بر اخوان المسلمین در یمن تأثیر داشتند و دیگر اینکه کسانی که پس از رویداد‌های 2011 در یمن چهره غالب بودند اخوانی‌‌های یمن بودند و حزب (التجمع الیمنی للاصلاح) آن‌ها را نمایندگی می‌کردند 
با توجه به صحبت‌‌هایی که کردم پس من در ایجا نمی‌خواهم صرفاً در خصوص تمایل و چشم‌داشت عربستان از حمله به یمن صحبت کنم چرا که تحولاتی که در یمن در سال 2011 روی داد، دو موج را شاهد بودیم. موج اول انقلاب در سال 2011 و موج دوم در سال 2014. موج اول را می‌توانیم انقلاب مردمی‌حقیقی بنامیم که آحاد مردم و گروه‌‌ها و جریان‌‌های سیاسی و سرتاسر یمن در آن مشارکت داشتند و علی‌رغم این‌که موضع گیری برخی گروه‌‌های سیاسی جای تأمل داشت، با این حال با قاطعیت می‌توان گفت که نمی‌توان در ماهیت موج اول انقلاب یمن تشکیک کرد .
در آن زمان تغییر و تحولاتی نیز در بحرین روی داد و این امر باعث شد که عربستان و پس از آن‌ آمریکا از تغییر اوضاع در جنوب شبه جزیره عرب نگران شوند و در سطح ‌منطقه‌ای و ‌جهانی همه امکانات بسیج شد و تحت پوشش و همراهی سازمان ملل تمام توان خود را به کار گرفتند تا تجربه انقلاب یمن را به شکست بکشانند و از تغییرات انقلابی جلوگیری کنند
موضوع دیگری که باید به آن اشاره کنم، متأسفانه وجود اختلافات بین گروه‌‌های سیاسی یمنی بود. علی‌رغم اینکه همه آن‌ها مثل اخوان‌المسلمین و انصارالله و احزاب و گروه‌‌های سیاسی چپ و ملی انقلابی بودند، اختلافات آن‌ها به میان مردم نیز کشیده شد مردمی‌که در پی کسی بودند که آن‌ها را راهنمایی و رهبری کند و به ساحل امنی برساند.
 در این اوضاع و احوال بود که آمریکایی‌ها وارد عمل شدند و ابتکار عمل شورای همکاری  خلیج فارس را غیر مستقیم ارائه دادند. البته آن را با پوشش عربی -خلیجی عنوان کردند و خود عملاً وارد کار نشدند و در دورانی که جو بایدن معاون رئیس جمهوری آمریکا بود وی پشت این ابتکار عمل بود در آن زمان جو بایدن با ملک عبدالله دیدار کرد و گفت باید هر کاری می‌توانیم در یمن انجام دهیم تا آنچه می‌شود را نجات داد و یمن را از تأثیرات و پیامد‌های بیداری اسلامی‌ و بهار عربی در امان نگاه داشت.
 آمریکایی‌ها براین باور بودند که می‌توان برخی کشور‌ها را از سرایت بیداری اسلامی در امان نگاه داشت تا در آینده محور مقاومت و رویارویی با صهیونیسم و آمریکا نتواند از این امر به سود خود بهره برداری کند.
‌همانطور که می‌دانید در آن دوران انقلاب‌‌هایی که در برخی کشور‌های عربی روی می‌داد بیشتر به دلیل یأس و ناامید‌ی و گروگان گرفته شدن خواست و اراده این کشور‌ها از سوی آمریکا و صهیونیسم بود. بویژه مسائلی چون عادی سازی روابط با اسرائیل که پس از اشغال عراق مطرح شد و همانطور که گفتم بایدن با ملک عبدالله دیدار کرد و ‌چهارچوب کلی آنچه در آینده به عنوان ابتکار عمل شورای همکاری مطرح شد را به ملک عبدالله ارائه کرد و جامعه بین‌الملل و شورای همکاری خلیج فارس و شورای امنیت دست به دست هم دادند تا با ارائه این ابتکار عمل که عربستان و در آن زمان قطر در رأس آن بودند، بتوانند مانع برآمدن  نیروهای جوان و امیدوار همچون انصارالله، بشوند؛ نیروی که می‌توانست اوضاع را در یمن تغییر دهد
 درست است که در آن زمان، در جای جای یمن، اختلاف نظر بین گروه‌‌های مذهبی و سیاسی نمودار بود اما انصارالله بر این باور بودند زمان، زمان تأکید بر تفاوت‌های اجتماعی نیست و باید این اختلافات را برای رسیدن به اجماع نظر در خصوص یک انقلاب مردمی‌ به کناری نهاد تا بتوان گام‌‌هایی را به سمت آینده برداشت. در این ‌چهارچوب، ابتکار عمل شورای همکاری پیش کشیده شد تا بار دیگر اختلافات اعضای طبقه سیاسی حاکمه در یمن را (با بیش از سه دهه زمامداری) از میان بردارد.  
منظور من از طبقه سیاسی حاکم، دو جریان اصلی معادله حکمرانی در یمن است یکی علی عبدالله صالح و دیگری علی محسن الأحمر و  وابستگی‌‌های قبیله‌ای و اخوانی به اصطلاح گرایش دینی و مذهبی به نمایندگی شیخ عبدالمجید زندانی یا شیوخ سلفی که در آن دوره نقش داشتند
همه بر این گمان بودند که با انتخاب عبدربه منصور هادی، معاون علی عبدالله صالح، به مدت دو سال از سال 2012 تا 2014 به عنوان ریاست جمهوری در این دوره، زمان کافی فراهم خواهد بود تا با اجرایی شدن ابتکار عمل شورای همکاری خلیج فارس، آمریکا بتواند دوباره اوضاع یمن را به وضعیت سابق برگرداند و با مدیریت اوضاع، یمن را از محور مقاومت و تغییرات ژئوپلتیک منطقه دور نگه دارد.
 البته من با اصطلاح محور مقاومت و ممانعت مشکل دارم. چرا که در حقیقت امر امروزه با توجه به گسترش عرصه رویارویی با پروژه صهیونی-آمریکایی در منطقه نمی‌توان آن را در همان ‌چهارچوب محور منحصر کرد و نیرو‌های زنده و فعال در رویایی با پروژه صهیونی-آمریکایی در حال افزایش است که ابعاد فرهنگی فراگیری را دراین عرصه می‌توان لحاظ کرد 
انتخاب عبدربه منصور هادی پس از در اختیار گرفتن قدرت در سال 2012 یک نمایش کمدی بود. در آن انتخابات صرفاً یک نفر کاندیدای انتخابات بود. در آن زمان فشار‌های آمریکا و عربستان در اوج خود بود که باعث شد دو گروه طبقه حاکمه (علی عبدالله صالح و علی محسن الاحمر) که پیش از آن دچار اختلاف بودند دوباره با یکدیگر متحد شده و حکومت وحدت ملی تشکیل دهند. ریاست جمهوری عبدربه منصور‌ هادی که در یک انتخابات صوری برنشانده شده بود. آغاز شد و آقای محمد سالم باسندوه به نخست وزیری انتخاب شد و فعالیت مجلس طبق ابتکار عمل شورای همکاری ملغی گردید و اختیارات آن لغو شد و براساس توافق ابتکار عمل، همه گروه‌‌ها و احزاب موجود در مجلس باید برای تصویب قوانین اعلام موافقت کنند.
پس از عملی شدن این ابتکار، همه معترضان به خانه‌‌های خود بازگشتند و ‌میدان تغییر در صنعاء از معترضان خالی شد و انصارالله در حقیقت تنها ماند. در آن برهه اوضاع سختی بود برخی می‌گفتند بگذاریم این تجربه (ابتکار عمل شورای همکاری) و پروژه آمریکایی ادامه یابد تا ببینیم در آینده چه می‌شود. می‌گفتند یمن سه دهه تجربه علی عبدالله صالح را داشت بگذارید ببینیم این حکومت جدید چه می‌کند. اما انصارالله گفتند ما در ‌میدان خواهیم ماند تا بتوانیم از میان مردم، نیرو‌های جدیدی جذب کنیم در آن دوران گروه‌‌ها و مجموعه‌‌های جدیدی تأسیس شد مثل جبهه نجات انقلاب و انجمن گروه‌‌های جوانان انقلابی. البته همه این گروه‌‌ها بخشی از بدنه انصارالله نبودند. 

فصلنامه: پس ماندن در ‌میدان و ادامه اعتراضات ‌تصمیم انصارالله بود؟
ابراهیم الدیلمی: به عنوان یک نیرو و گروه اصلی بله. بعد ازآن با توجه به افزایش گروه‌‌ها و نیرو‌ها در ‌میدان اعتراضات قرار شد که انجمن نیرو‌های انقلابی تشکیل شود.
فصلنامه: نکته‌ای که فرمودید در همکاری سعودی آمریکایی این بود که ظاهر نظام سیاسی عوض بشود اما همان سیاست‌‌های نظام علی عبدالله صالح باقی بماند و با یک شکل جدید بیاید تا اعتراضات آرام شود و جریان اعتراضات ناشی از ناامیدی، در یک دوره یکی-دوساله مدیریت شود. سؤال این است که عربستان سعودی چه منفعتی از علی عبدالله صالح می‌برد که باز همان شخص بماند و همان سیاست ادامه پیدا کند؟ دانستن این برای ما مهم است.
ابراهیم الدیلمی: هدف عربستان این نبود که حتماً علی عبدالله صالح در قدرت باقی بماند. بلکه همانا هژمونی عربستانی بر فرایند ‌تصمیم‌گیری در عرصه سیاسی و حاکمیتی یمن برقرار بماند. این هدف اصلی عربستان بود. اما من در اینجا باید به نکته‌ی مهمی ‌اشاره کنم عربستان هیچ‌گاه بویژه امروزه، نخواسته است خط مشی و پروژ‌ه‌ای مستقل یا متفاوت با آنچه آمریکا برای منطقه می‌خواهد داشته باشد.
 در دوره اخیر می‌توانستیم سیاست متفاوت و متمایز سعودی را تا حدودی در یمن ببینیم و تفاوت نیز آشکار بود. اما امروز چنین چیزی وجود ندارد 
در گذشته عربستان یمن را حیاط خلوت خود می‌دانست و در پی محقق ساختن اهداف خود بود و در حقیقت یک نوع نگرانی و ترس در میان عربستانی‌‌ها بود که شامل مسائل تاریخی، طائفه‌ای و تمدنی در یمن بود و ‌تصمیم‌گیران سعودی این نگرانی‌ها را داشتند. در حالیکه  این احساس متقابل نسبت به عربستان نزد یمنی‌‌ها وجود نداشت و آن‌ها خود را خطری برای عربستان نمی‌دیدند و برای برخی کشور‌های عربی منطقه نیز چنین خطری برای خود متصور نبودند. 
این مشکلی بود که در سال 2011 خود را نشان داد. مسأله دیگر این بود که نخبگان یمنی عربستان را بدعادت کرده بودند که هر چیزی را بخواهد دریغ نکنند. پیش از سال 2011 نخبگان سیاسی یمن، چه آن‌هایی که قدرت را در دست داشتند و چه اپوزیسیون آمادگی داشتند که هر چه عربستان اراده کند به او بدهند و دراین خصوص هیچ مشکلی نداشتند. 
همچنین عربستان همیشه دغدغه مرز‌های جنوبی‌اش با یمن را داشته است و بر این باور است که اگر از هژمونی و سلطه اش در منطقه  کاسته شود این ایران است که جای خالی آن را پر می‌کند.
 البته این دغدغه سعودی‌‌ها صرفاً در یمن نمود پیدا نکرده است. در سرتاسر منطقه چه در عراق چه در بحرین یا سوریه، لیبی، سودان و حتی در درون سرزمین خودشان ترس از حضور ایران ملاحظه می‌شود. درست یا نادرستش را کار ندارم عربستان همیشه این دغدغه و ترس را داشته است و البته ما به عنوان یمنی در این راستا نمی‌توانیم برای سعودی‌ها کاری از پیش ببریم. چرا که باعث و بانی دغدغه آن‌ها نبوده‌ایم. پس مصلحت و منفعت عربستان در ماندگاری رژیم سیاسی حاکم در یمن بود. رژیمی‌(علی عبدالله صالح) که در سال 2000 میلادی معاهده ترسیم نقاط مرزی را با عربستان امضا کرد که بر اساس معاهده طائف (1934) بود و اذعان کرده بود که هر بیست سال مسائل مرزی بین دو کشور بازبینی شود اما علی عبدالله صالح در سال 2000 هرآنچه عربستان در مسائل مرزی می‌خواست را به طور کامل و نهایی شده به آن‌ها اعطا کرد چه در مرز‌های جنوبی یمن و چه مرز‌های شمالی.
مسأله دیگر موضوع آزادی عمل و‌هابیت بود. البته این امر منحصر به دوران زمامداری علی عبدالله صالح نبود و در زمان دیگر رؤسای جمهور یمنی پیش از وی نیز جریان داشت. به طوریکه گسترش و‌هابیت و آزادی عمل آن‌ها و تغییر مذهب شهروندان یمنی و تغییر محتوای کتاب‌‌های درسی و گسترش نفوذ عربستان، از جمله آن بود.
 همچنین نظام‌های سیاسی که پس از 1967 بر سرکار آمدند، از رئیس جمهور عبدالرحمن الایریانی گرفته تا پس از وحدت یمن جنوبی و شمالی در سال 1994و ریاست جمهوری علی عبدالله صالح بر یمن متحد، این امکان را برای عربستان فراهم کرد که در بافت اجتماعی یمن نفوذ کند به گونه‌ای که صد‌ها نفر از شیوخ قبایل یمن از عربستان حقوق ماهیانه دریافت می‌کردند. این امر به حدی رسید که وقتی علی عبدالله صالح یکی از سیاسیون یمن جنوبی را متهم به خیانت و دریافت پول از عربستان ‌کرد وی نه تنها این اتهام را رد نکرد بلکه صالح را نیز به این امر متهم نمود یعنی نفوذ عربستان تا این حد گسترش یافته بود.
 مسأله دیگر بحث امنیت بود عربستان هرگاه با مشکلی امنیتی مثلاً از سوی القاعده یا غیره روبرو می‌شد، پس از فائق آمدن بر آن‌ها، این گروه‌‌ها را به سوی یمن روانه می‌کرد. پس از حوادث 11 سپتامبر عربستان این فرصت را یافت تا بار سنگین این افراد را با ارسال‌شان به یمن سبک کند و آن‌ها را به یمن صادر کند. همچنین بسیاری از انتحاری‌‌هایی که در عراق عملیات انجام می‌دادند از طریق یمن ارسال می‌شدند و یمن فرصت و میدانی برای عربستان بود که از فشار‌ها بر خود بکاهد و باید اضافه کنم که عربستان یمن را ذخیر‌ه‌ای از لحاظ نیرو‌های انسانی می‌دانست که در صورت نیاز در برابر تهدید و برنامه‌‌هایی از سوی ایران یا اخوان المسلمین یا غیره از آن‌ها استفاده کند. 
موضع عربستان در برابر ظهور و قدرت گیری انصارالله از آغاز تا به امروز خصمانه بوده است؛ چه در سال 2004 و چه قبل از آن در جنگ با حوثی‌‌ها و شهید سید حسین حوثی، آن‌ها در کنار علی عبدالله صالح بودند، و چه در سال‌های بعد در سال 2009 که به جنگ صعده معروف شد نیز مستقیماً و علنی بر ضد حوثی‌‌ها وارد جنگ شدند. 
در بازگشت به بحث در سال 2012، پس از امضای ابتکار عمل شورای همکاری و کناره‌گیری علی عبدالله صالح پس از دریافت مصونیت قضائی، باید این را در نظر گرفت که ابتکار عمل شورای همکاری به گونه‌ای تنظیم شده بود که می‌توانست تمایل عربستان برای بازگشت علی عبدالله صالح یا پسرش را بعد از مدتی اجرایی کند. چون علی‌رغم اینکه علی عبدالله صالح و گروه همراهش که بر یمن حکومت کرده بودند، مصونیت قضائی دریافت کردند، اما بر طبق ابتکار عمل، وی از فعالیت سیاسی منع نشد و همچنان ریاست  حزب الموتمر الشعبی العام (کنگره سراسری مردمی‌) را که حزب حاکم یمن تا زمان کشته شدنش بود، به‌عهده داشت.
 موضوع دیگر اینکه من با اصطلاح ترور که آقای دکتر فرمودند موافق نیستم علی عبدالله صالح کشته شد و آنچه روی داد ترور نبود علی عبدالله صالح شر مطلق بود و خدا را شکر که یمنی‌‌ها از شر او راحت شدند 
حسن عابدین: در اینجا من موضع و نظر شخصی خودم را بیان می‌کنم و نه به عنوان مسؤولی در وزارت امور خارجه یا کاردار سابق ایران در یمن بلکه به عنوان شخصی که پیگیر حوادث یمن می‌باشد در اینجا صحبت می‌کنم و به نظرم شش سال زندگی در یمن این زمینه را برایم فراهم کرده است که بتوانم در خصوص تحولات کشور شریف و کریم یمن اظهار نظر کنم من از صحبت‌‌های شما (به عنوان سفیر) اینگونه برداشت کردم که علی عبدالله صالح را مزدور عربستان می‌دانید آیا درست متوجه شدم؟ 
ابراهیم الدیلمی: این چیزی که گفتم باید شرح داده شود. یک مزدور کامل برای عربستان نبود. او برای همه مزدوری می‌کرد. آمادگی آن را داشت که برای هر کشوری مزدوری کند 
فصلنامه: آقای سفیر به‌وضوح نگفتند که (علی عبدالله صالح) مزدور است. بلکه وقتی بحث تبادل اتهام (بین صالح و یکی از رهبران جنبش جدایی جنوب یمن) مطرح شد آن شخص به او گفت ما و شما از یک جا (عربستان) پول می‌گیریم. من گمان می‌کنم علی عبدالله صالح با همه بازی می‌کرد؛ با عربستان و دیگران. 
حسن عابدین: علی عبدالله صالح در مقاطع تاریخی کاملاً با عربستان سعودی مخالف بود مثلاً در جنگ عراق با کویت صالح با صدام همراه شد و باعث شد یمنی‌‌های بسیاری از عربستان بیرون رانده شوند.  
عبدالسلام راجح: روابط علی عبدالله صالح با عربستان چند مرحله داشته است.  
عابدین: درست است. 
ابراهیم الدیلمی: البته پس از جنگ‌‌های شش‌گانه کاملاً با عربستان همراه شد. 
فصلنامه: سؤال بعدی را از آقای علی‌بک می‌پرسیم دوستان فرمودند که سعودی در حقیقت بعد از 2011 آن منافع راهبردی که با علی عبدالله صالح حاصل می‌شد را نمی‌خواست از دست بدهد و موافق بود در رویه تغییراتی صورت بگیرد اما تغییر در عمق را نمی‌خواست در سال 2014 چه تغییرات و تحولاتی روی داد که اوضاع در یمن برگشت؟ و عربستان مجبور شد به انتخاب گزینه جنگ روی بیاورد. چه چیزی را محاسبه نکرده بود؟ چون عربستان بعد از 2011 با محاسبه جلو رفته بود. با «لقاء مشترک» یک جور، با نیروهای جنوبی جور دیگر تعامل می‌کرد تا بتواند صحنه را مدیریت کند، اما سعودی می‌دانست که انصارالله را نمی‌تواند مدیریت کند. سعی می‌کرد به نحوی آن‌ها را کنترل کند. چه اتفاقی افتاد که در سال 2014 فضا علیه سعودی‌ها برگشت و در ابتدای 2015 مجبور شد گزینه جنگ را انتخاب کند؟
علی‌بک: اولاً روابط یمن و سعودی قدیمی و ریشه دار است و منافع دو طرف در آن موجود است. اما موضوع این است که عربستان در یمن چه می‌خواهد. توصیه ملک عبدالعزیز این بود که می‌گفت خیر و شر عربستان از یمن می‌آید که ‌اهمیت یمن را نشان می‌دهد. توصیه دیگر ملک عبدالعزیز به فرزندانش است که می‌گوید: مصلحت عربستان در «یمنِ ضعیف» می‌باشد 
عربستان از زمان‌های قدیم نقطه نظراتش در مورد یمن مشخص بود. در حقیقت سیاست عربستان یک «یمن ضعیف» بود و در این راستا، تعریف و اجرا می‌شد چه قبل از علی عبدالله صالح و چه بعد آن، سیاست عربستان یمن ضعیف شده بود اما اینکه چرا یمن ضعیف شده می‌خواهد حالا بحث ما نیست 
فصلنامه: آیا خواص ژئوپلتیک یمن این الزام را برای عربستان دارد؟ 
علی‌بک: تحولات یمن در سال 2011 تا سال 2014 فراز و نشیب زیادی طی کرد. البته آقای سفیر به وضعیت تظاهرات در یمن اشاره کردند. محرک اصلی تظاهرات، حزب اصلاح بود که مشکلاتی از قبل با علی عبدالله صالح داشت. در آن ایام مشخص بود که گرداننده همه درگیری یا تظاهرات در ‌میدان تغییر، حزب اصلاح بود. حمایت‌‌ها و پشتیبانی مالی همه بر عهده حزب اصلاح بود وحزب اصلاح مشخصاً با علی عبدالله صالح مشکل داشت. اما حزب اصلاح و الاحمری‌‌ها از قدیم با عربستان ارتباط خوبی داشتند و عربستان قبول کرد که صالح برکنار شود و خواسته حزب اصلاح برآورده شود. 
با کناره گیری صالح بخش عمده خیمه‌‌های اعتراضات برچیده شد و تنها بخش کوچکی که در ‌میدان‌ها مانده بودند، خواسته‌‌های دیگری داشتند و قدرت و تأثیر چندانی نداشتند شورای همکاری خلیج فارس با رهبری عربستان به این توافق رسیده بود که اگر بخواهد وضعیت یمن را مدیریت کند و تغییر ماهیتی در نظام سیاسی یمن روی ندهد باید حمایت از عبدالله صالح را متوقف کند و فردی سرکار بیاید که در حقیقت هم ‌تأمین کننده خواست اصلی معترضان باشد که حزب اصلاح بود و هم ‌تأمین کننده مصالح سعودی.
 این بخش اول کار بود که در یمن شکل گرفت. اما چه شد که وضعیت تغییر کرد؟ یکی از انتخاب‌‌های اشتباه انتخاب منصور‌ هادی بود ضعف شخصیت هادی مشکلات یمن را مضاعف کرد. همچنین نخست وزیری که سر کار آمد هم در حد و انتظار حزب اصلاح و عربستان عمل نکرد و این روند باعث شد وضعیت سیاسی پیشین تشدید و تکرار شود و با توجه به اینکه نصف وزرای حکومت باسندوه از حزب اصلاح بودند این حزب قدرت را کاملاً به دست گرفت. این امر باعث اختلاف بین منصور‌ هادی و باسندوه شد و منجر به تغییر اوضاع سیاسی شد 
در کنار این تغییر و تحولات، انصارالله در شمال در حال تقویت شدن بود. اختلافات منصور‌ هادی و باسندوه روز به روز بیشتر می‌شد. در حرکتی که انصارالله از شمال شروع کرد تا شهر دماج رسید و سپس انصارالله خود را تقویت کرد و از شمال به جنوب روانه شد درعین حال منصور‌ هادی هیچ مقاومتی نشان نداد و حتی با سکوت مدارا می‌کرد و تحلیلش این بود که انصارالله می‌تواند حزب اصلاح را تا انداز‌ه‌ای تضعیف و کنترل کند. وقتی رسیدند به آن پایگاه قبیله ‌هاشم، باز منصور هادی مقاومت نشان نداد و برخی می‌گفتند یک توافق ضمنی دوطرفه بین‌‌ هادی و انصارالله برای تضعیف حزب اصلاح وجود دارد.
 زمانی‌که انصارالله به پشت دروازه‌‌های صنعاء رسیدند، باسندوه هم یک اشتباه راهبردی در خصوص افزایش قیمت سوخت و مالیات کرد که موجب شد یک وجه اشتراک بین علی عبدالله صالح و انصارالله برای مقابله با منصور‌ هادی شکل بگیرد و راهپیمایی گسترده در صنعاء فضای مناسب را برای انصارالله فراهم کرد و وقتی موافقتنامه «بین السلم و الشراکة» (صلح و شراکت) را امضا کردند جایگاه انصارالله در صنعاء تقویت شد و این آغازی برای حرکت جدیدی از سوی انصارالله بود. عربستان از چیزی که در آن وضعیت غافل شد ضعف‌‌ هادی و باسندوه بود اما انصارالله از این وضعیت استفاده کرد تا موقعیت خودش را تغییر داده و تقویت کند. این همان اشتباهی است که عربستان در سال 2014 مرتکب شد.
 اما چرا جنگ شروع شد، این در حقیقت یک موضوع دیگر است. 
فصلنامه: من از برادرمان دکتر راجح می‌پرسم که؛ در همان ایام بعد از این که ابتکار عمل شورای همکاری راه افتاد و پارلمان یمن بر اساس سهمیه‌بندی تشکیل شد و عبدربه منصور‌‌ هادی با یک طرح تک کاندیداتوری، به ریاست جمهوری انتخاب شد و انصارالله هم در آن وضعیت حاضر بود، چند اتفاق افتاد. آن‌ها را می‌گویم که به بحث برسیم.
 اولاً در شهر دماج درگیری‌‌هایی اتفاق افتاد و با حوزه علمیه سلفیه برخورد کردند که از آنجا شرارت‌هایی بر ضد انصارالله انجام می‌شد بعد از آن در استان عمران هم همین‌طور سپس انصارالله برای «دفع شر» به سمت صنعاء پیشروی کرد تا پشت دروازه‌‌های صنعاء، و در آنجا سید عبدالملک شعار‌های مغفول مانده انقلاب را مطرح کرد که همزمان با افزایش قیمت سوخت و نارضایتی‌ها و ناتوانی‌‌های دولت در کنترل امور بود. می‌خواهم بدانم علت خروج انصارالله از صعده و ورود آن به صنعاء چه بود؟

حسن عابدین: من تصحیح کنم؛ دماج هیچ نقشی در این قضایا نداشت. حرکت انصارالله از صعده به سمت صنعاء از یک حادثه در ‌منطقه‌ای به نام حوث شروع شد و ربطی به دماج نداشت. واقعه‌ی دماج بعد‌ها بود. در حوث، طرفداران الاحمر چند خانواده شامل زن و مرد را ترور کردند. نیرو‌های حسین الاحمر در آن دست داشتند. انصارالله خواستار دستگیری و مجازات عاملین شد. نیرو‌های الاحمر واکنش نشان ندادند و اولین حرکت انصارالله از آنجا شروع شد.  
عبدالرحمن راجح: در آغاز از شما و فصلنامه که ما را دعوت کردید سپاسگزاریم در خصوص پاسخ به این سؤال باید بگویم نمی‌توان بدون درنظر گرفتن رویداد‌هایی که پیش از ورود انصارالله به صنعاء پیش آمده بود به این سؤال پاسخ دهیم و برای فهم این موضوع به مقاطع تاریخی پیش از آن باید بازگردیم
 اولاً انقلابی که در یمن شکل گرفت و من در پایان نامه دکترا در خصوص دلایل شکل گیری انقلاب در یمن صحبت کردم و تأکید کرده‌ام که اگر انصارالله نبودند، در آن سال اصلاً انقلابی شکل نمی‌گرفت نه به علت مشارکت آن‌ها در حرکت‌‌های اعتراضاتی، بلکه به علت جنگ‌هایی که از سال 2004 تا 2010 بر ضد حوثی‌‌ها تحمیل شد این جنگ‌‌ها باعث تضعیف ارتش یمن شد و اختلافات بین رهبران حزب اصلاح و علی عبدالله صالح نمایان شد و اگر این امر نبود جوانان و انقلابیون نمی‌توانستند در سال 2010 و2011 به خیابان بریزند و انقلاب شکل بگیرد.
 پس جنگ بر ضد حوثی‌‌ها در صعده (شمال یمن) باعث تضعیف ارتش و علی عبدالله صالح و شکل‌گیری اختلافات شد و حتی باعث گردید در سال 2007 جنبش استقلال جنوب یمن شکل بگیرد و این رویداد‌ها به طور کلی باعث شد که در خود نظام سیاسی شکاف ایجاد شود و اختلافات علی عبدالله صالح و محسن الاحمر نمایان شود. به‌هم‌پیوستگی این رویداد‌ها زمینه را آماده کرد تاوقتی در تونس جرقه زده شد، در یمن نیز مردم آماده بودند که به خیابان‌ها بریزند و در پی انقلاب باشند.
 اما در خصوص سؤال شما که عربستان چگونه با حوادث سال 2011 تعامل کرد، باید بگویم که عربستان و آمریکا و کشور‌های غربی سعی کردند که این انقلاب برآمده از بهار عربی یا بیداری اسلامی‌را کنترل کنند یا از طریق آشتی‌‌های سیاسی یا انتخابات. یعنی سعی کردند تا جایی‌که می‌توانند انقلاب یمن را در کنترل بگیرند اما در یمن اتفاقاتی روی داد که باعث شد مدیریت از دست عربستان خارج شود و نتواند بر مجاری امور مسلط شود. آن‌ها ابتکار عمل شورای همکاری را پیش کشیدند و حزب اصلاح را راضی کردند و زمینه را برای تشکیل دولت وحدت ملی از نیرو‌های محسن الاحمر و علی عبدالله صالح مهیا کردند و عبدربه منصور‌ هادی را بالا کشیدند 
برعکس چیزی که گفته شد منصور‌ هادی را آوردند؛ چون شخصیت ضعیفی داشت. عربستان و احزاب و گروه‌‌های یمنی، منصور‌ هادی را به دلیل شخصیت قوی و محکمش انتخاب نکردند بلکه چون شخصیت ضعیفی داشت او را آوردند تا کار‌های خود را پیش ببرند و بر انقلاب اشراف و کنترل داشته باشند.
 همچنین ابتکار عمل شورای همکاری خلیج فارس، انصارالله و جریان‌های بزرگی را از گردونه مشارکت کنار گذاشت جریان‌هایی که گرچه امروز شاید نزدیک به انصارالله نیستند اما در آن ایام مخالف ابتکار عمل شورای همکاری بودند.
 ابتکار عمل شورای همکاری بر پایه و اساس باطلی شکل گرفت و نتوانست مشکلات اساسی که به سال 1994 برمی‌گردد همچون جنگ شمال و جنوب را حل کند یا حوادث صعده را چاره‌یابی نکرد حتی در گفت‌و‌گو‌های ملی دو قضیه اصلی مطرح شد: یکی موضوع جنگ‌‌های تحمیل شده بر صعده (حوثی‌‌ها)؛ و دیگری قضیه جنوب (جنبش استقلال جنوب یمن). اما ابتکار عمل شورای همکاری این دو مسأله را نادیده گرفت. 
به هر حال تحولات گسترش پیدا کرد و به گلوله برفی تبدیل شد که در سراشیبی گرفته است. انصارالله با بررسی دقیق وارد عمل شدند و توانستند دستاور‌های بزرگی را ثبت کنند. حتی درخصوص مسأله ورود به صنعاء هیچ گونه تهوری (بی‌مسؤولیتی) نبود بلکه اگر از زاویه تحلیل سیاسی نگاه کنیم آنچه از پایگاه مردمی‌ به دست آوردند بیش از چیزی بود که از دست دادند و سود آن بیش از زیانش بود. ورود به صنعاء انصارالله را تبدیل به حکومت کرد و اگر چنین کاری نمی‌کردند هنوز در حد و اندازه یک گروه و حزب سیاسی کوچک در یمن باقی می‌ماندند
 به هر حال دلایلی وجود داشت که باعث ورود انصارالله به صنعاء شود که برخی مرتبط به خواسته‌‌های انقلاب سال 2011 در یمن بود. چرا که برخی خواسته‌‌های انقلاب مانند بهبود اوضاع اقتصادی و مبارزه با فساد، محقق نشده بود. 
مردم یمن همگی از خاندان الاحمر متنفر بودند اما این خاندان در قدرت ماندند. مردم یمن همگی از علی عبدالله صالح بدشان می‌آمد اما در قدرت باقی ماند. پس اوضاع نابسامان شد. انصارالله قدرت سیاسی داشت. عربستان هم کنترل امور از دستش خارج شده بود. این درخصوص عوامل داخلی البته عوامل خارجی هم در شعله‌ور شدن جنگ سهیم بود. در عربستان تغییرات رخ داد ملک عبدالله مرد و ملک سلمان جایگزین او شد 
فصلنامه: در خصوص جنگ ادامه خواهیم داد اما من می‌خواهم یک سؤال بپرسم آیا خروجی گفت‌و‌گو‌های ملی هم در شعله‌ور شدن جنگ تأثیر داشت یا خیر؟ مثلاً اینکه یمن ایالتی اداره بشود.
عبدالرحمن راجح: قطعاً خروجی گفت‌و‌گو‌های ملی مثبت بود اما انحرافی در آن پیش آمد.
فصلنامه: منظورم این است که خروجی گفت‌و‌گو‌های ملی که یمن را به شش منطقه تقسیم کردند و مناطق انصارالله نه به دریا دسترسی داشت نه به منابع سوختی می‌خواهم بدانم آیا این مسائل تأثیر داشت یا خیر؟
عبدالرحمن راجح: البته خروجی گفت‌و‌گو‌های ملی به هیچ عنوان اشار‌ه‌ای به تقسیم یمن به شش ایالت نداشت. یعنی هیچ نوشته‌ای دال بر این امر نبود. اما توافق شد که تقسیمات جغرافیایی در سطح اقلیم-ایالت صورت بگیرد؛ بدون مشخص کردن تعداد اقالیم و مختصات جغرافیایی؛ اما در ‌چهارچوب سیاست عربستان و آمریکا برای کنترل انصارالله در یمن.
 وقتی دیدند که در همه پرونده‌‌ها درحال شکستند و غلیان احساسات مردم یمن را می‌دیدند، پروژه تقسیم ایالتی را پیش کشیدند. و اگر به آن پروژه نگاه کنیم می‌بینیم که هدف آن محدود کردن انصارالله بود. البته چندین و چند رویداد باعث این تحولات شد. اما اگر بخواهم به موضوع اینکه چرا عربستان وارد جنگ در یمن شد، بپردازم باید بگویم اولاً برای مهار انقلاب یمن و ثانیاً تغییرات موازنه قدرت در منطقه بود؛ رویداد‌های سوریه و کناره‌گیری حسنی مبارک و حوادث مصر و اشغال عراق از سوی آمریکایی‌‌ها در سال 2003 
در این تغییر موازنه قدرت، آمریکایی‌‌ها خود را در برابر ایران ضعیف یافتند و در برابر به اصطلاح گسترش نفوذ ایران دست به کار شدند. آمریکایی‌‌ها و سعودی‌‌ها دیدند ممکن است ایران در یمن دست بالا را بگیرد و نفوذ کند. پس ‌تصمیم بر این شد که کسی در منطقه زمام امور را به دست بگیرد ملک سلمان پسرش محمد را پیشنهاد داد. آن‌ها فکر می‌کردند که یمن ضعیف است و حداکثر در یکی دو ماه جنگ را فاتحانه به پایان می‌برند و آن وقت بن‌سلمان به عنوان رهبر پیروزمند امت عربی در جبهه برابر ایران قرار می‌گیرد 
فصلنامه: عربستان سعودی در ‌تصمیم جنگ (که امری نادر و بسیار کم سابقه بود) محاسبات و انگیزه‌‌هایی داشت جناب راجح هم اشار‌ه‌ای به آنها کرد. سعودی انگیزه قطع نفوذ ایران را داشت یا انگیز‌ه‌ی شخصی محمد بن سلمان برای اینکه بگوید من یک عبدالعزیز جدید هستم این انگیزه‌ها مؤثر بود اما این جنگ نمی‌تواند یک امر شخصی باشد. ستاد جنگ نمی‌توانست کار سعودی باشد که تجربه جنگی نداشت و آمریکایی‌‌ها و کشور‌های غربی از جمله انگلیس در آن ستاد نقش داشتند و حتی گزارش‌هایی مبنی بر دخالت اسرائیل وجود داشت
 اولاً انگیزه‌ سعودی برای آغاز جنگ  چه بود؟ دوم محاسبه‌اش برای ورود به جنگ چه بود؟ چون در واقع آن چیزی که ادعا می‌کرد نشد و سوم سوء محاسبه‌اش کجا بود؟

حسن عابدین: من تصور می‌کنم آقای راجح به بخشی از سؤال پاسخ دادند و آن جاه‌طلبی محمد بن سلمان بود. رقابت شدیدی بین اعضاء خاندان سعودی وجود دارد و بن سلمان در اندیشه پادشاهی و سلطنت بر خاندان سعودی است. دراین زمینه هرکاری می‌کند مثل دستگیری شاهزاده‌‌ها و کنار زدن محمد بن نایف. در این‌که شخصیت بن‌سلمان جاه طلب است کسی تردید ندارد و بسیاری از شخصیت‌‌های غربی نیز به این امر اشاره کردند. این شخص وزارت دفاع را در اختیار گرفته است. از سوی دیگر عربستان ده‌‌ها میلیارد دلارخرج ارتش کرده است و به مدرن‌ترین تجهیزات زمینی و دریایی و هوایی ارتش خود را مجهز کرده است. در این هم شک و تردیدی نیست 
طرف مقابل یمن است فقیرترین کشور عربی. کشور‌های عربی دیگری هم با عربستان بودند. اما در خصوص آمریکایی‌‌ها؛ موضوع گفت‌و‌گو‌های ملی را سفیرشان در یمن، آقای فالرشتاین، هدایت می‌کرد و خیلی خوب هدایت می‌کرد و خیلی قوی بود ایشان به طرز ماهرانه ارتش یمن را نابود کرد. چیزی به اسم ارتش کلاسیک در آغاز جنگ در مقابل دشمن وجود نداشت بعد‌ها در شرایط جنگ تیپ‌هایی شکل گرفت. اما ببینید آمریکایی‌‌ها گارد ریاست جمهوری را در آغاز نابود کردند. بعضی واحد‌های نظامی ‌را منتقل کردند و این طراحی آمریکایی‌‌ها با کمک عبدربه منصور‌ هادی بود و بسیاری از واحد‌ها را نابود کردند.
فصلنامه: یعنی کسی نبود که جلوی عربستان بایستد؟
حسن عابدین: واقعاً اترش را طی گفت‌و‌گو‌های ملی و بعد از نابود کردند.
فصلنامه: برای چه این کار را کردند؟
حسن عابدین: می‌خواستند ارتش یمن را متلاشی کنند.
فصلنامه: چرا؟
عابدین: آمریکایی‌‌ها احساس خطر می‌کردند 
فصلنامه: چرا؟  آمریکا که از خطر داعش و القاعده می‌ترسید چرا آن کار را کرد؟ 
شریعتمدار: آن زمان آمریکایی‌‌ها برآوردی در خصوص قدرت انصارالله نداشتند؟ این ادعای بزرگی است.
حسن عابدین: حالا من خاطر‌ه‌ای نقل می‌کنم. روز ملی قطر بود. در آن زمان انصارالله هنوز وارد صنعاء نشده بودند. در آن مراسم ما غریبانه نشسته بودیم. اصلاحی‌‌ها بودند؛ حزب رشاد بودند؛ سلفی‌‌ها بودند؛ و ما به عنوان نماینده جمهوری اسلامی‌ایران خیلی تنها بودیم. در زمان پذیرایی دور میزی نشستم و تصورم این بود شخصی که آن طرف میز نشسته است، ‌هاشم الاحمر است. ‌‌‌هاشم از شخصیت‌های نظامی ‌معروف است و شاید از محسن الاحمر معروف‌تر بود. 
این خاطره برایم به عنوان یک خاطر‌ه‌ی ماندنی جالب است. آنها می‌دانستند ایرانی هستم. در صحبت آن‌ها مشخص بود که به شدت از قدرت فزاینده انصارالله نگران هستند البته در آن دوره هنوز انصارالله بروز و ظهور نداشت یکی از اعضای حزب اصلاح که الآن زندانی است، به نام آقای محمد قحطان از کنار ما رد شد و به ما گفت: «به این دوستان انصارالله بگویید زیاد ما را اذیت نکنند.» من متعجب شدم که انصارالله هنوز کاری نکرده‌اند این‌ها از چه چیزی می‌ترسند؟ معروف است که می‌گویند اهل البیت ادری بما فی البیت. این‌ها می‌دانستند توان بالقوه انصارالله چیست که بعداً بروز و ظهور پیدا کرد
 بنابراین همین درک و برداشت را شاید آمریکایی‌‌ها و سعود‌ی‌ها داشتند آمریکایی‌‌ها در گفت‌و‌گو‌های ملی در ریاض که مشهور به مبادرة الخلیجیة شد، اصرار داشتند و این بند را در پاورقی آوردند که گروه‌‌هایی که در این گفت‌و‌گو‌ها حضور ندارند بعداً حتماً مشارکت کنند. اسم انصارالله را نیاوردند اما اشاره به آن‌ها بود و دقیقاً همین اتفاق هم افتاد. در گفت‌و‌گو‌های ملی انصارالله با سی و چند نماینده شرکت کرد و به اعتقاد من کار هوشمندانه‌ای بود.
 بنابراین برداشت سعودی‌‌ها این بود که یمن کشور ضعیفی است ارتش ندارد. اختلافات بین گروه‌‌های سیاسی کاملاً واضح بود یعنی این انقسام سیاسی و تشتت بین احزاب.. .
شریعتمدار: اگر سعودی و آمریکا چنین برآوردی از قدرت انصارالله داشتند، چرا ارتش یمن را تضعیف کردند که نتواند مقابل انصارالله بایستد و بعد عربستان مجبور شود رأساً وارد جنگ شود؟
فصلنامه: نکته آقای عابدین این است که حزب اصلاح از قدرت داخلی انصارالله مطلع بود و نگران این بودند که انصارالله بیایند و این ماجرا را جمع کنند. اما آیا این برآورد را هم داشتند که اگر ائتلاف عربی به آن‌ها (انصارالله) حمله کند باز انصارالله توان مقاومت را دارند یا خیر؟
حسن عابدین: این نکته‌ی مهمی‌است. آمریکایی‌‌ها (حالا انگلیسی‌‌ها سفارت‌شان در قیاس با آمریکایی‌‌ها خیلی بزرگ نبود) صد یا دویست خودروی زرهی حامل نیرو‌هایشان را به فرودگاه صنعاء آوردند تمام خودروهایشان را ر‌ها کردند و رفتند. ماشین‌‌های مجهز همراه با سلاح‌هایی که داشتند. این نشان می‌دهد خودشان را برای مرحله بعد که جنگ است آماده کرده‌اند. چون تخلیه کامل کردند. و هیچ نیرویی باقی نگذاردند نشان می‌دهد یک توافقاتی برای مرحله بعد که مرحله جنگ است آماده کرده‌اند. 
در پاسخ به سؤال آقای شریعتمدار. اینکه غربی‌‌ها می‌دانستند انصارالله بسیار قدرتمند است در این بحثی نیست. تحلیل آن‌ها این بود که ارتش تقریباً متلاشی شده، بخشی طرفدار منصور‌ هادی بودند، برخی جنوبی بودند، اختلافات وجود داشت بخشی طرفدار صالح بودند و بخشی طرفدار حزب اصلاح بودند که نقش علی محسن الاحمر را می‌دانید و می‌خواستند طبق نقشه خود بازسازی کنند.
دوم مسأله انقسام سیاسی است من دوست دارم روی این بحث متمرکز شویم حالا خوب بود صحبت‌های آقای علی بک و آقای دیلمی ‌را در این خصوص انقسام سیاسی بشنویم تا زمانی که لقاء مشترک مطرح بود می‌دانید حکومت وحدت ملی (وفاق) متأثر از لقاء مشترک بود تا زمانی که لقاء مشترک بود  و وحدت وجود داشت، عربستان و آمریکا جرأت جنگ نداشتند. تا زمانی که حزب ناصری (التجمع الناصری الیمنی) این‌ها گفت‌و‌گوی‌‌های ملی را تحریم کرد. این انقسام نکته مهمی‌است این را در بحث لحاظ کنید.
شریعتمدار: مگر این تجمع ناصری چه وزنی دارد؟
حسن عابدین: وزن مثبت خیر. اما وزن منفی داشت. یعنی گاهی کسی در جمع که باشد خیلی مورد توجه نیست اما عدم حضورش بهانه‌ای برای جوسازی و عدم وفاق می‌شود. این گروه کوچک، گفت‌و‌گوی ملی را تحریم کردند وباعث شدند این گفت‌و‌گو تا مدت‌های زیادی برگزار نشود. بن عمر (فرستاده سازمان ملل) هم تلاش بسیای کرد تا این گفت‌و‌گوی ملی برقرار شود اما نشد و شکاف و انقسام بیشتر شد. به‌ویژه با اقدامات بعدی که (از سوی انصارالله) در صنعاء به وجود آمد. بعد از حزب تجمع ناصری، سوسیالیست‌‌ها تحریم کردند ومتأسفانه این اتفاق افتاد شکاف در لقاء مشترک زیاد شد و بعد‌ها که دستگیری محمد قحطان پیش آمد.
عبدالسلام راجح: علتش خارجی هم بود. 
حسن عابدین: می‌خواهم بگویم زمانی که وحدت سیاسی در یمن آگا‌هانه یا نا آگا‌هانه از بین رفت. ارتش هم این‌جوری متلاشی بود. محمد بن سلمان هم یک جاه‌طلب جنگ‌ندیده‌ی سرتاپا مسلح متوهم بود. اگر شما جای عربستان بودید چکار می‌کردید؟ ضمن اینکه عربستان یک خبر خیلی وحشتناک دریافت کرده بود که ارتباطات نظامی انصارالله ‌دارد شروع می‌شود. 
فصلنامه: خوب تا اینجا شد انگیزه‌‌ها و محاسبات..  حالا اشتباه محاسباتی چه بود؟  سعودی‌‌ها باور داشتند که در اقل زمان جنگ تمام می‌شود. بمباران‌های وحشتناک صورت گرفت. اهداف از پیش شناسایی شده بود پرتلفات و ناامیدکننده بود چه شد که این امر محقق نشد؟ 
حسن عابدین: سعودی‌‌ها دو تا اشتباه محاسباتی بزرگ کردند و شاید دیگران (هم اشتباه محاسباتی کردند.) البته من معتقدم که غربی‌ها مایل به ادامه جنگ هستند چون برای آن‌ها پر از منافع است ولی سعودی‌‌ها دوتا اشتباه بزرگ کردند: یک؛ مقاومت مردم یمن را دست‌کم گرفتند. گفتند یمنی‌‌ها یک مشت پابرهنه هستند. یک عکسی بود که یک شخصیت یمنی به من نشان می‌داد. یک یمنی پابرهنه با یک نارنجک گوشت‌کوبی در حال پرتاب نارنجک در عمق سعودی به طرف یکی از پایگاه‌‌های سعودی بود.
این اشتباه سعودی بود که یمنی‌‌ها را دست کم گرفت. گمان کرد یمن ارتش ندارد و می‌توان زود جنگ را تمام کرد. اشتباه دوم سعودی این بود که روی نیروی هوایی خودشان خیلی حساب باز کرده بودند. چون نیروی زمینی عربستان ضعیف است. ارتش عربستان به ارتش شکم‌گنده‌‌ها معروف است .
عبدالسلام راجح: جیش الکبسة (ارتش کبسه) کبسه یک غذای عربستانی-یمنی است. 
حسن عابدین: ارتش عربستان واقعاً تن‌پرور بودند در نیروی هوایی، خلبان دو تا بمب می‌اندازد و می‌رود. اما در نیروی زمینی خیلی ضعف داشتند. عربستانی‌‌ها روی نیروی هوایی خیلی حساب بازکرده بودند که ما بمباران می‌کنیم و بحث (جنگ) تمام می‌شود 
عبدالسلام راجح: در خصوص ارتش عربستان به نظرم بحث شجاعت نیست. چون در عربستان یک خاندان حکومت می‌کند. خودشان نمی‌خواهند یک ارتش قوی وجود داشته باشد وخود هیأت حاکمه از ارتش قوی می‌ترسند. نکته مهم این است که چرا عربستان مداخله نظامی‌کرد؟
 پیش از این عربستان در همه کشور‌های عربی از طریق حکومت آن کشور‌ها امور را مدیریت می‌کرد. قبلاً بر لبنان از طریق اعمال نفوذ بر حکومت لبنان حکومت می‌کرد. در یمن هم همینطور. در مصر همینطور. اما با شعله‌ور شدن انقلاب‌ها (بیداری اسلامی‌) اوضاع تغییر کرد. در این جریانات مردم این کشور‌ها  ضد عربستان بودند. به همین دلیل دخالت آمریکا و عربستان را شاهد. بودیم چرا که آمریکا هم مثل عربستان از طریق حکومت‌ها بر این کشور‌ها حکومت می‌کردند.
در یمن با وجود مشارکت مردم در انقلاب، عربستان متوجه شد که یک تاریخ صد ساله‌ی نفوذ را از دست خواهد داد. عربستان میلیارد‌ها دلار در یمن هزینه کرده بود. 90 تا 95 درصد نخبگان سیاسی و اجتماعی ازعربستان حقوق می‌گرفتند. همینطور همه افسران ارشد، رئیس‌جمهوری، واکثر نمایندگان مجلس، از عربستان حقوق دریافت می‌کردند. پس وقتی حکومت عوض شد بحران برای عربستان پیش آمد و این باعث تسریع روند جنگ شد. 
فصلنامه: این انگیزه مهمی ‌بود که درباره انگیزه شروع جنگ اشاره کردید آقای عابدین هم دوتا نکته شاره کردند در اشتباه محاسباتی عربستان اول مقاومت مردم یمن را دست کم گرفت دوم تمرکز آن‌ها در جنگ با یمن روی نیروی هوای بود
حالا آقای سفیر! می‌خواهم از شما بپرسم (گرچه سؤال درباره راهبرد نظامی‌است.) طبعاً هیچ کس انتظار ندارد با قدرت هوایی بتوان جایی را اشغال کرد. سعودی با زدن اهداف استراتژیک انصارالله درصنعاء به چه دل بسته بود؟ مثلاً نیرو‌های منصور هادی در یک نبرد زمینی جایگزین انصارالله شوند؟ چرا موفق نشدند؟ آیا بحث عدم همکاری قبایل بود یا استحکامات صنعاء مانع شد؟ آیا انصارالله سیطره کاملی بر شهر‌ها داشتند؟ چه عاملی باعث شد حمله نظامی‌عربستان به نتایج دلخواه نیانجامد؟ 
حسن عابدین: یک نکته‌ای بگویم گفته می‌شود و تقریباً در این خصوص از سوی تحلیل گران غربی اتفاق نظر است که محمد بن زاید توانست محمد بن سلمان را فریب بدهد 
فصلنامه: در سؤال بعدی دقیقاً به همین می‌خواهیم برسیم. بفرمایید.
ابراهیم الدیلمی: قبل از این باید اشاره سریعی داشته باشیم که درانقلاب یمن گرو‌ه‌های انقلابی انصارالله وگروه‌‌های هم‌پیمان با آن‌ها مؤثر بودند و عرصه سیاسی و انقلابی یمن را تغییر دادند. من از دوستان و تحلیل‌گران می‌خواهم که موج دوم انقلاب یمن در سال 2014 را دقیق مطالعه کنند. 
موج دوم در حقیقت تکمیل کننده موج اول انقلاب در یمن بود. انقلابی در یمن شکل گرفت که نیرو‌های آمریکایی مارینز (تفنگداران دریایی) را از صنعاء بیرون راند. باید با افتخار این انقلاب را نشان داد و چنان که شایسته است درباره‌اش سخن گفت. انقلابی که وجود نظامی‌آمریکا در یمن و نفوذ آن‌ها بر ‌تصمیم گیری سیاسی و نظامی ‌یمن را پایان داد باید عمیقاً آن را تحلیل کرد. انقلابی که وقتی با رهبری سیاسی وارد صنعاء شد و ‌کمیته‌‌ی انقلابی گفت‌و‌گو‌ها را با دیگر گروه‌‌های سیاسی تحت اشراف سازمان ملل انجام برگزار کرد. چنین انقلابی باید محترم شمرده شود .چرا که این انقلاب، انقلاب اعدام و به دار آویختن نبود. 
همه گروه‌‌های سیاسی که امروز در یمن هستند در صنعاء حضور داشتند آنانی که انصارالله را کودتاگران می‌نامیدند خود این احزاب و جریان‌ها در صنعاء بودند و اقدامی‌بر ضد این انقلاب نکردند مگر تا زمانی که عربستان دخالت نظامی‌کرد. تا شش ماه بعد از ورود انصارالله به صنعاء همه این گروه‌‌ها تمام این مدت در صنعاء بودند. در زمان سیطره بر شهر‌ها در طی دو روز از سوی انصارالله، در حقیقت هیچ گونه مقاومت یا مخالفتی از سوی مردم دیده نشد یا بسیار اندک بود و این امر تا زمان حمله سعودی‌‌ها ادامه داشت که باعث شد این گروه‌‌ها جرأت مخالفت پیدا کنند این را باید همه بدانند. همه بدون استثنا حتی منصور‌ هادی و حزب اصلاح، این گروه‌‌ها و احزاب همگی در هتل موفنبیک در صنعاء جمع شدند و توافقی را تحت نظارت فرستاده سازمان ملل امضا کردند. یک توافق کاملی که قوه مقننه و مجریه را در برمی‌گرفت. همچنین در خصوص مرحله انتقالی هم ‌تصمیم گیری شده بود. 
شریعتمدار: منصور هادی کناره گیری کرد؟
ابراهیم الدیلمی: بله استعفا داد و می‌دانیم چه کسانی او را وادار به استعفا کردند که نمی‌خواهم نام ببرم. اما قبل از اینکه به سؤال شما پاسخ دهم باید بگویم که ما نباید صرفاً از دید عربستان به یمن نگاه کنیم و دیدگاه آمریکا و اسرائیل را نادیده بگیریم. این نکته‌ی مهمی‌است.
 سه یا ‌چهار ماه قبل از جنگ بر ضد یمن، نتانیاهو در بندر ایلات گفت که آنچه حوثی‌‌ها در یمن انجام دادند خطری برای اسرائیل است. اما در خصوص دست کم گرفتن مقاومت یمنی‌‌ها در جنگ باید بگویم که عربستان نه با ماهیت انقلاب یمن آشنا بود نه با تغییراتی که انقلاب در جامعه یمن و آگاهی مردم ایجاد کرده بود.
 مسأله دیگر؛ کسانی که پیش از این حکومت را در عربستان در دست داشتند از حکمت و بردباری و توانایی قرائت اوضاع برخوردار بودند؛ مثل امیر سلطان بن عبدالعزیز یا حتی ملک عبدالله . در سال 2009 وقتی عربستان به کمک صالح آمد و در جنگ ششم بر ضد مجاهدین در صعده مشارکت داشت، امیر سلطان در مراکش بود و پسرش خالد بن سلطان وزیر دفاع بود. وقتی از ‌تصمیم کشورش مطلع شد، درمانش را ر‌ها کرد و به کشور بازگشت و حرفش این بود که با یمنی‌‌ها نجنگید. اشتباه است که بر ضد یمنی‌‌ها اسلحه به دست بگیریم اما با روی کار آمدن ملک سلمان و پسرش اوضاع تغییر کرد.  بن سلمان نه تنها از تاریخ اطلاعی نداشت بلکه حتی با بدیهیات هم آشنا نبود. 
فصلنامه: سعودی‌‌ها بدون آمریکا ‌تصمیم نمی‌گیرند. خوب؛ سلمان روی کار آمد و پسرش محمد همه کاره شد. اما آمریکایی‌ها چطور به این دام افتادند؟ این سؤال مهمی‌ است.
ابراهیم الدیلمی: وقتی عادل الجبیر در واشنگتن شروع جنگ بر ضد یمن را اعلام کرد و آن زمان سفیر سعودی در آمریکا بود، دقیقاً گفت ما از چند ماه پیش هماهنگی با آمریکا را برای اجرای عملیات نظامی‌در یمن آغاز کرده بودیم. خودش این را علنی گفت
فصلنامه: چرا آمریکا موافقت کرد؟
عبدالسلام راجح: من در خصوص آمریکایی‌‌ها ملاحظاتی دارم که هرچیز در منطقه روی می‌دهد سی‌آی‌ای اطلاع دارد حتی به نظرم دستگاه اطلاعاتی آمریکا بود که زمینه را برای زعامت و روی کار آمدن محمد بن سلمان مهیا کرد. من البته با نظر آقای سفیر مخالفم که همه چیز را از منظر سیاست آمریکا می‌بیند و سعودی‌‌ها را صرفاً اجرا کننده سیاست‌‌های آمریکا می‌داند. 
ابراهیم الدیلمی: نه نه من منظورم این نیست 
عبدالسلام راجح: شما آمریکایی‌‌ها را همه کاره جنگ می‌دانید. اما من اعتقاد دارم که سعودی‌‌ها گاهی در برابر آمریکا سیاست منافقانه در پیش می‌گیرند 
ابراهیم الدیلمی: نه، اینگونه که آقای راجح گفتند این منظور من نبود. من چیزی که امروز دیدم و به طور کلی در نظر سیاستمداران ایرانی دیدم که صرفاً از دیدگاه سعودی به دلایل آغاز جنگ یمن نگاه می‌کنند. من می‌گویم اگر از دید عربستان به جنگ نگاه کنیم، باید به دید آمریکا هم نگاه کنیم 
فصلنامه: یک سؤال مهم؛ هیچ‌گونه اهداف مهم اقتصادی یا نظامی‌در یمن نبود. ارتش تضعیف شده بود. چه اهدافی در یمن بود که با بمباران آن‌ها عربستان می‌توانست بگوید من پیروز جنگ شدم؟ سعودی‌‌ها به چه گروهی در زمین دل بسته بودن تا بتوانند جای انصارالله را بگیرند؟ با توجه به قدرت انصارالله؛ چون با صرف نیروی هوایی نمی‌توان جایی را اشغال کرد بلکه صرفاً می‌توان قدرت طرف مقابل را محدود کرد 
ابراهیم الدیلمی: بله این نکته‌ای است که در پاسخ به سؤال قبل می‌خواستم به آن جواب دهم. درخصوص اینکه چطور عربستان بر نیروی هوایی تکیه داشت در حالیکه این نیرو نمی‌تواند سرنوشت جنگ را رقم بزند باید بگویم واقعیت این است که عربستان فقط بر نیروی هوایی خود تکیه نکرد بلکه بر صد‌ها هزار مزدور یمنی و اماراتی و سودانی تکیه کرده بود و همچنین بر بلاک واتر و شرکت‌های امنیتی آمریکایی و صهیونیستی و مصری تکیه داشتند قطر، کویت، امارات هم مشارکت داشتند. 17 کشور مشارکت داشتند.
 می‌خواهم بگویم که عربستان صرفاً بر توان نیروی هوایی خود تکیه نکرد بلکه بر جنگ زمینی و جنگ‌افزار‌های دریایی و الکترونیک و روانی و تکنولوژی آمریکایی نیز تکیه داشت. حتی بر محاصره اقتصادی یمن هم تکیه داشت که این امر سخت‌تر از حمله هوایی و نظامی ‌بود 
ما قبل از اینکه سیاستمدار یا تحلیلگر یا دپپلمات باشیم باید بپذیریم که بُعد ایمانی قضیه وجود دارد. به این عنوان که خدا حضور دارد که می‌فرماید «ولله عاقبة الأمور» «والعاقبة للمتقین» «وکان حقاًعلینا نصر المؤمنین» پس ما به عنوان مؤمنان نمی‌توانیم این مسأله را نادیده بگیریم. درست است که از لحاظ نظامی و آمادگی نظامی و برنامه‌ریزی و بسیج‌معنوی و فرهنگی نیرو‌های ‌کمیته‌های مردمی‌ و ارتش یمن مهم هستند اما همه آن در راستای تکمیل بعد ایمانی و مشیت الهی می‌باشد که می‌فرماید «والله غالب علی امره» پس بنده در این خصوص با شما موافقم که عربستان یک خوانش نادرست از واقعیت داشت و متغیرات عرصه فرهنگی و اجتماعی بافت یمن را متوجه نشد. اما از این لحاظ با شما مخالفم که عربستان در جنگ با یمن صرفاً بر نیروی هوایی تکیه داشت بلکه بر همه چیز تکیه داشت اما موفق نشد. 
فصلنامه: سؤال بعدی را از آقای علی بک می‌پرسم. تا حالا درباره عربستان صحبت می‌کردیم. اما این وسط چه شد که امارات دخالت کرد؟ امارات به عنوان یک عضو فعال ابتکار عمل شورای همکاری نقش داشت. قطر هم بود. امارات از آغاز جنگ نقش داشت و نقشش پررنگ تر شد تا امروزه شورای انتقالی (جنبش استقلال جنوب یمن) را هدایت می‌کند.
 انگیزه امارات از مداخله در جنگ یمن چیست؟ ما درباره سعودی صحبت کردیم عربستان یک تاریخ طولانی دارد. ملاحظات جغرافیای سیاسی و امنیتی دارد و بحث امنیت ملی عربستان مطرح شد و همان بحث‌‌هایی که شما اشاره کردید مثل وصیت ملک عبدالعزیز که خیلی مهم است. امارات این وسط چه نقشی داشت ؟
علی‌بک: موقعی که بهار عربی در منطقه شروع شد بعضاً رهبران کشور‌های عربی هم تغییر کردند یعنی هم کادر هیأت حاکمه برخی کشور‌های عربی تغییر کرد هم نقش کشور‌های عربی تغییر کرد یعنی ما یک نقشی از امارات را در یمن می‌بینیم یک نقش دیگر امارات در مصر است یعنی السیسی را امارات آورد. یک بخش یا نفوذ امارات را در حمایت از ژنرال خلیفه حفتر در لیبی می‌بینیم. می‌خواهم بگویم سیاست‌ها و دیدگاه‌‌های کادر هیأت حاکمه در امارات، عربستان و قطر نسبت به موضوعات ‌منطقه‌ای عوض شده است. 
یعنی آمریکایی‌‌ها به یک جمع‌بندی رسیدند که نقش خودشان را به واسطه‌ی این کشورها ایفا کنند. یعنی هم هزینه‌اش، هم اجرای آن به‌عهده این سه کشور باشد و آمریکا در مقابل، در جایی که لازم باشد، یک حمایت سیاسی از آن کشور‌ها بکند. مثلاً در یمن آمریکایی‌‌ها بعضاً حمایت‌‌های لجستیک اطلاعاتی و نظامی‌ در شرایط خاصی انجام دادند یعنی سیاست آمریکا بر این قرار گرفت که نقش خودشان را از طریق این کشور‌ها که جاه‌طلبی هم داشتند انجام بدهند
 در امارات وقتی شیخ زاید فوت کرد پسرش خلیفه جانشین او شد. و برادرش محمد بن زاید ولی‌عهد و نفر دوم امارات و فرمانده ارتش و امیر ابوظبی شد. محمد بن زاید هم مثل محمد بن سلمان شخص جاه‌طلبی است اما در مسائل سیاسی پخته‌تر و چالش‌‌های سعودی را هم ندارد ولی‌عهدی بن زاید همزمان شد با تغییر حاکمیت در عربستان سعودی که طی آن ملک عبدالله فوت کرد و ملک سلمان جانشین شد و محمد بن سلمان به عنوان ولی عهد نقش پیدا کرد.
 سعودی‌‌ها همیشه در منطقه حضور و نفوذ داشتند و همیشه حمایت کرده‌اند ولی سابقاً در عمل برای اینکه علنی بازی کنند یا اعلام کنند میلی نداشتند؛ همیشه علاقه داشتند که محافظه‌کاری پیشه کنند و پشت‌پرده بازی کنند ولی از زمان بن سلمان عد‌ه‌ای می‌گویند محمد بن زاید تشویقش کرد و عد‌ه‌ای می‌گویند برای خود کشور‌های شورای همکاری خلیج فارس یک قدرت نمایی بود.
فصلنامه: به طور خاص انگیزه امارات چه بود؟ اگر سیستمی‌ نگاه کنیم، امارات یک نوع انفجار انگیزه داشته است مثلاً در مصر و لیبی دخالت کرده است و حتی ورودی‌های امنیتی اطلاعاتی در عراق داشته است.
 اما به طور خاص در یمن انگیزه امارات از دخالت چه بود؟ مغناطیس امارات در یمن چی بود که مشارکت نظامی ‌کردند و در شهر مأرب آن تلفات بزرگ را دادند. درست است که محمد بن زاید یک عامل تحریک بن سلمان برای جنگ بود اما خود بن زاید انگیزه‌اش چه بود؟ آیا اینکه گاهی گفته می‌شود یمن دامی‌ برای عربستان بود که در باتلاق یمن فرو برود درست است؟ سؤال دیگر هدف امارات برای دسترسی به بندر حضرموت چیست؟ 
علی‌بک: از قدرت‌نمایی و ادعای رهبری عربستان صحبت می‌کنیم. وقتی عربستان جنگ علیه یمن را اعلام کرد گفت که یک هم‌پیمانی (تحالف)با حضور ده کشورشامل ترکیه و مصر و سودان و شورای همکاری تشکیل شده است یعنی عربستان بار این حمله نظامی‌ را تقسیم کرد. بخشی از جنگ یمن  به مشکلات داخلی یمن و نگرانی‌‌های عربستان برمی‌گردد. اما در سطح کلان‌تر نگاه کنید بحث موضوع هسته‌ای ایران نیز مطرح بود یعنی عد‌ه‌ای می‌گویند که راه اندازی جنگ یمن برای تحت الشعاع قراردادن برجام و موضوع هسته‌ای ایران بود تا آمریکا مبادا به‌سمت ایران تمایل کند البته این یک تحلیل بود 
 قطعاً امارات و عربستان سردمدار حمله به یمن بودند اما درباره‌ی اینکه هدف امارات چه بود؛ اماراتی‌‌ها از ابتدای کار تا الآن تغییر راهبرد داده‌اند. در ابتدا عربستان و امارات و کشور‌های شورای همکاری خلیج فارس در موضوع یمن و قدرت نمایی انصارالله احساس ناامنی داشتند و در حقیقت ایران را پشت انصارالله می‌دیدند. آن کشور‌ها انصارالله را تهدید می‌دیدند. لذا اولویت آن‌ها در یمن امنیتی بود و ایجاد تقابل ‌منطقه‌ای با ایران بود 
فصلنامه: آیا امارات هم در ابتدا همین انگیزه را داشت؟
علی‌بک: بله امارات هم در آغاز همین انگیزه را داشت احساس ناامنی می‌کرد
فصلنامه: انگیزه سلبی داشت یعنی برای رفع خطر؟
علی‌بک: بله اما چند ماه بعد از آن که آن اتفاق در مأرب روی داد، اولویت‌‌های آن کشور‌ها متفاوت شد. یعنی اولویت برای عربستان امنیتی و سیاسی شد اما برای امارات اولویت اقتصادی شد. برای امارات الآن اقتصاد مهم است نه انصارالله. ببینید الآن امارات به هیچ وجه خودش را درگیر تحولات شمال یمن نکرده است 
فصلنامه: به نظر شما نقطه تحول تغییر دیدگاه امارت اتفاقات مأرب است؟ 
علی‌بک: اتفاقات مأرب یکی بود هم مقاومت انصارالله در برابر حمله نظامی‌عربستان و امارات و مزدور‌هایشان، امارات دید کاری نمی‌تواند از پیش ببرد. 
فصلنامه: مورد هدف قراردادن عمق عربستان با موشک‌‌های انصارالله آیا تأثیری در اعلام تغییر مواضع امارات داشت؟ 
علی‌بک: امارات و عربستان تا حدیده رسیده بودند ولی با موشک‌اندازی انصارالله به عمق عربستان و منطقه الشرقیه و آرامکو عقب نشینی در مواضع روی داد و امارات این را اعلام کرد. حالا عملاً را کار نداریم اما رسانه‌ای اعلام کرد. 
فاز نظامی‌که باعث شد امارات عقب‌نشینی کند همان موضوع حدیده بود، در آنجا اماراتی‌‌ها فرماندهی کردند، حمایت مالی کردند، از طارق عفاش حمایت کردند، و هدف این بود که ضربه نظامی‌ به انصارالله بزنند تا انصارالله وارد مذاکره شود. اما انصارالله مقاومت کرد و حدیده را حفظ کرد و موضوع در کانال سیاسی قرار گرفت که همان مذاکرات استکهلم بود.
  الآن اولویت امارات در یمن یک اولویت اقتصادی است که فعلاً در جنوب ‌تأمین می‌شود. هنوز می‌خواهد خودش را در کنار عربستان نگه دارد. تحولات شمال یمن برای امارات ‌اهمیت چندانی ندارد و سیاست امروز امارات سیاست تجزیه است؛ یعنی به خاطر منافعش حاضر است یمن به دو قسمت تقسیم شود. جنوبش تحت نفوذ امارات باشد مشکلات منطقه شمال که منطقه‌ی امنیتی و سیاسی برای عربستان است را خود سعودی‌‌ها حل کنند. 
حسن عابدین: امارات یک هدف آشکار داشت که روی خطر ایران متمرکز بود. این هدف آشکار امارات از حضور در ائتلاف کذایی هست و یک‌سری اهداف پنهانی داشت. یکی بحث حزب اصلاح است به عنوان نقطه مقابل انصارالله. حزب اصلاح که اخوانی بود و امارات آن‌ها را در لیست سیاهش قرار داده بود که می‌توانست باعث تضعیف‌شان شود. کما اینکه امارات با جناح اخوانی در جنبش جنوب همیشه مشکل داشت این دو نکته. یکی دیگر که آقای علی‌بک اشاره کردند بحث منافع اقتصادی امارات به‌اضافه جاه‌طلبی آقای محمد بن زاید. وقتی به زندگی محمد بن زاید و نقشش در سیاست امارات نگاه می‌کنید، از سال 1986 بن زاید دنبال نقش فرا‌منطقه‌ای و نه فقط ‌منطقه‌ای برای امارات بود. چون ظرفیت امارات بسیار محدود است. از همان موقع بن زاید در نوسازی ارتش و به اصطلاح تجهیز ارتش به آخرین تکنولوژی‌‌های روز خیلی نقش داشت و در مأموریت‌‌های بین‌المللی‌در بوسنی، افغانستان، اماراتی‌‌ها حضور داشتند. این مقدمه‌ایست برای نقشی که اماراتی‌‌ها در نظر داشتند. نیرو‌های اماراتی در مأموریت‌‌های صلح کذایی در نقاط مختلف مشارکت داشتند. الآن حضور اماراتی‌‌ها در شاخ آفریقا  بیداد می‌کند.
در ام‌ای‌تی‌‌های تحلیلی که خیلی به آن استناد می‌شود می‌گویند اماراتی‌‌ها در پی‌فرافکنی قدرت هستند. یعنی قدرت‌شان را به فراسوی مرز‌ها ببرند. نه منطقه بلکه فراسوی مرز‌ها؛ یعنی به قاره‌‌های دیگر. این یک بخش هست. یک بخش دیگر اماراتی‌‌ها دنبال بنادر منطقه و در جا‌های مختلف هستند. به همین دلیل به شاخ آفریقا  رفتند اریتره و... بندر عدن در زمان آقای صالح در اجاره 99 ساله اماراتی‌‌ها بود و آن‌ها این بندر بسیار مهم در منطقه را به خاطر بندر دبی عقب افتاده نگه داشتند. بندر عدن یک موقعیت بسیار استثنائی در آن منطقه دارد بین کانال سوئز و شاخ آفریقا. ...برای همین اماراتی‌‌ها متعمدانه می‌خواستند بندر عدن توسعه پیدا نکند 
فصلنامه: پس اینکه فرمودید انگیزه عربستان تضعیف یمن بود امارات هم برای تقویت دبی به طور خاص می‌خواست بندر عدن را ضعیف نگه دارند 
علی‌بک: امارات سیاست اقتصادی تحت عنوان بنادر ‌جهانی داشت که بنادر جا‌های مختلف را تحت کنترل خودش بگیرد. بنادر آمریکا، هلند، جده عربستان، عدن در یمن یا در سومالی یا جیبوتی این‌ها تحت مدیریت اماراتی‌‌ها بود سیاست بنادر ‌جهانی که امارات دارد بعد از بهار عربی هم این سیاست ادامه داشت 
حسن عابدین: هادی سفری به چین داشت. یک توافقنامه امضا کردند به قیمت اگر اشتباه نکنم 600-700 میلیون دلار که برای توسعه عدن بود. این خیلی مهم است. وزیر نفت یمن از حزب سوسیالیست، آقای بازئی، که ضد عربستان و امارات بود و قرارداد اجاره بندر عدن به امارات را لغو کرد و همین باعث شد اماراتی‌‌ها دستشان از عدن کوتاه شود. الآن اماراتی‌‌ها می‌خواهند به عدن برگردند و علاوه بر آن به جزیره سقطرا هم نظر دارند که بعد از دیگو گارسیا در اقیانوس هند موقعیت استراتژیک فوق العاده دارد 
ادامه میزگرد در شماره بعد...

 


تعداد مشاهده: 2086