وضعیت جاری فلسطین و موازنههای نوین قدرت
دکتر منیر شفیق
اندیشمند و نظریهپرداز فلسطینی.
چکیده
زمانی که باراک اوباما مقام ریاست جمهوری را در ایالات متحده آمریکا از جرج بوش پسر تحویل گرفت، استراتژی نومحافظهکاران در اشغال عراق با شکست مواجه شده بود. بر همین اساس آمریکا اعلام کرد که نیروهای خود را از عراق خارج خواهد ساخت. در افغانستان نیز راهبرد اشغال نظامی دچار سرنوشت مشابهی شده بود. تحولات سالهای پس از 2010، نشانگر بروز معادلات جدیدی در توازن قوا در سطح جهانی است، همچنانکه در سطح منطقه (بین ایران، ترکیه، و کشورهای عربی) توازن جدیدی پدید آمد. اولین نشانه آن نیز از بین رفتن نقش کنترلی آمریکا و اروپا بر نظم جهانی است.
ارزیابی رایج این است که ظرف چند سال گذشته توجه به مسئله فلسطین کاهش یافته و بیشتر نگاهها متوجه کشمکشها و درگیریهای داخلی و چالشهای برآمده از شرایط جدید منطقهای و جهانی شده است. برخی از کشورهای عربی رویکرد افزایش همکاری با رژیم صهیونیستی را اتخاذ کردهاند و دیگر اسرائیل را دشمن به حساب نمیآورند و همین باعث شده که عدهای بگویند توجه به مسئله فلسطین کم شده و جای آن را دعوت به ائتلاف با رژیم صهیونیستی گرفته است. این در حالی است که میتوان گفت رژیم صهیونیستی آنگونه که تصور میشد، نتوانسته از کاستیها و چالشهای ناشی از منازعات داخلی کشورهای عربی استفاده کند.
توازن قوا در سطح جهانی، اسلامی، عربی، فلسطینی و وضعیت اسراییل، آمریکا و اروپا و اوضاع جاری در سطح کلان ملت فلسطین را در شرایطی قرار داده که اگر متحد شود و دست به انتفاضه مردمی فراگیر و نافرمانی مدنی بزند میتواند به دو هدف دستیافتنی، یعنی بیرون راندن اشغالگران و برچیده شدن بی قید و شرط شهرکها و آزادسازی بیتالمقدس و کرانه باختری جامه عمل بپوشاند.
مقدمه
زمانی که باراک اوباما مقام ریاست جمهوری را در ایالات متحده آمریکا از جرج بوش پسر تحویل گرفت، استراتژی نومحافظهکاران در اشغال عراق با شکست مواجه شده بود. بر همین اساس آمریکا اعلام کرد که نیروهای خود را از عراق خارج خواهد ساخت. در افغانستان نیز راهبرد اشغال نظامی دچار سرنوشت مشابهی شده بود. علاوه بر همه اینها استراتژی نومحافظهکاران در ایجاد خاورمیانه جدید (یا بزرگ)، نیز به شکست انجامید. بدنبال این حوادث، ارتش صهیونیستی در ژوئیه 2006 در نبرد با مقاومت اسلامی به رهبری حزبالله دچار شکست شد و بار دیگر این ارتش در جنگ متجاوزانهای که بر ضد مقاومت (حماس، جهاد، و مردم فلسطین) در سالهای 2008 و 2009 بهراه انداخته بود، طعم شکست را چشید. این حوادث، ناکارآمدی نومحافظهکاران (مدیریت جرج دبلیو بوش بر کاخ سفید) را به اثبات رساند و رژیم صهیونیستی را وارد مرحله جدیدی از توازن قدرت کرد، این توازن به شکل بیسابقهای مغایر با منافع رژیم صهیونیستی شکل گرفت.
پیدایش بحران مالی در جهان در سال 2008، عملاً روند جهانیسازی را از بین برد و نظام سرمایهداری جهانی، (در رأس آن آمریکا) را وارد بحرانی عمیق و تکاندهنده نمود.
این بدان معناست که پایان سال 2010، نشانگر بروز معادلات جدیدی در توازن قوا در سطح جهانی است، همچنانکه در سطح منطقه (بین ایران، ترکیه، و کشورهای عربی) توازن جدیدی پدید آمد. اولین نشانه آن نیز از بین رفتن نقش کنترلی آمریکا و اروپا بر نظم جهانی است. این وضعیت با بروز نقشآفرینیهای جدید قدرتهای بزرگ و منطقهای نظیر روسیه و چین و هند و برزیل و ایران و ترکیه و افریقای جنوبی، تقویت شد. این روند موجب شده که جهان امروز، مانند سالهای پس از جنگ جهانی اوّل و دوّم، بدور از نظم و نظامی جهانی اداره شود باشد، یعنی نظم و نظامی چندقطبی بر جهان حاکم شده که به هرج و مرج در جهان شبیهتر است.
این وضعیت بر نظم منطقهای ما، که پس از جنگ جهانی اول شکل گرفته است، نیز بازتاب داشته است. پس از جنگ جهانی دوم و در خلال جنگ سرد، سیطره آمریکا بر جهان تحکیم شد. ویژگی نظم در منطقه ما پس از سال 2010 عبارت است از، پایان یافتن سیطره و هژمونی آمریکا ـ اروپا و وارد شدن منطقه به هرج و مرج، بویژه پس از سرنگونی سران حکومتهای مصر و تونس بدنبال انقلابهائی که در سال 2011 بوقوع پیوست. این تحوّل در واقع اعلان فروپاشی محور اعتدال و میانهروی در جهان عرب، که مصر پایگاه و رهبری آن را برعهده داشت، بهحساب میآمد.
بروز اینگونه خلل در موازنه قدرت جهانی و در منطقه، زمینهساز پیروزی سریع در انقلابهای مصر و تونس گردید؛ زیرا شرایط داخلی به سبب پیری، فرسودگی و تضاد در رأس نظام این دو کشور، برای این پیروزی فراهم بود. (نشانه آن هم دخالت ارتش به نفع مردم پس از شکست قوای امنیتی در برابر تظاهرات گسترده مردمی است).
این دو تحول (انقلاب های مصر و تونس)، نیز به نوبه خود در بر هم زدن موازنههای قوا نقش داشتند و موجب به هم خوردن بیشتر توازن قوا شدند. (در نتیجه) نظم کشورهای عربی که طی سالهای پس از جنگ جهانی اول تا سال 2010 استمرار داشت، به لرزه درآمد و در اثر هرج و مرج و بینظمیهای موجود بر روی شنهای روان دچار تزلزل شد. در ادامه این روند، جنبشها و رویکردهای مقابلهای در برابر انقلابها به سرعت شکل گرفت و دخالت (کشورهای) عربی و منطقهای و جهانی، بویژه پس از سوم ژوئیه و به دنبال سقوط محمد مرسی، شدت گرفت.
تحولی که در سوم ژوئیه سال 2013 در مصر رخ داد، موجب انشعاب و صفبندیهای جدیدی در میان اعراب و ترکیه در برابر ایران شد؛ البته این غیر از چالش و کشمکش سالهای 2011 تا 2013 است. این تحولات، در حقیقت نشاندهنده پایان مرحله باصطلاح تعیین سرنوشت از طریق صندوقهای رأی و نیز پایان دوران صعود اخوانالمسلمین در کوران حوادث خصوصاً در مصر و تونس و مغرب است. علیالخصوص آنکه در معادلات داخلی مصر، تونس، مغرب و به شکل کلی در کشورهای عربی، شکلگیری موازنه قدرت با نتایج انتخابات، هماهنگی و انسجام نداشته است. همین نیز موجب شد تا مرحله بین سالهای 2011 تا 2013 به سرعت پایان یابد و مجدداً روش تصمیمگیریهای قاطعانه (از سوی حکام) در موازنه قدرت کشورهای عرب و منطقه، بازگردد (جایگزین دمکراسی شود). این همان چیزی که کودتای نظامی در مصر از آن پرده برداشت و تظاهرات مردمی گستردهای نیز برای تأیید و جا انداختن آن به راه انداخته شد. این همان رویکرد تلافیجویانه در تونس است که حزب النهضه، ضمن توافق با «کمیته گفتگو» از کابینه کنارهگیری کرد و در نتیجه دولتی بیطرف بر سر کار آمد و با برگزاری انتخابات جدید، موازنهای نوین و سازگارتر با موازنه واقعی در تونس شکل گرفت.
نکته مهم که در مرحله جدید پس از ژوئیه 2013 آشکار شد، خلل بزرگی است که به توازن قوا در سطح قدرتهای جهانی وارد شده است؛ مثل جدایی شبه جزیره کریمه از اکراین و انضمام آن به روسیه، و نیز دخالت نظامی هوایی روسیه در سوریه؛ این مسائل و موارد مشابه نشاندهنده افول سیطره و هژمونی جهانی و منطقهای آمریکا و ورود به مرحلهای جدید از موازنه قدرت است. این مقطع از تحوّلات جدید، جهان را وارد مرحلهای از بینظمی و هرج و مرج ساخت، که قدرتی برای ساختن نظم آینده در آن وجود نداشت. اما در سطح منطقهای یعنی در مناسبات عربی- ایرانی- ترکیهای، باید گفت انشعابها، تجزیهها و درگیریهای مسلحانه داخلی در شماری از کشورهای منطقه گسترش یافته است و علاوه بر آن دخالت کشورهای عربی، منطقهای و قدرتهای جهانی در درگیریهای مسلحانه (کشورهای منطقه) رواج یافته است. ادامه این روند، وضعیت منطقه در سه سال گذشته را شدیداً پیچیدهتر کرده و دستیابی به پایان این بحران (چه از طریق برتری نظامی یا توافق سیاسی) را دور از امکان ساخته است. البته این وضع با شروع تفاهمهای ایران و روسیه، ایران و ترکیه، ترکیه و روسیه، و توافق نسبی روسیه و آمریکا درباره سوریه، تا حدودی رو به تعدیل است.
تا اینجا آنچه گفتیم مقدمه بود و هدف ما از این مقدمهچینی پرداختن به موضوع فلسطین است. گفتنی است این مقدمه نیازمند شرح و تکمیل بعدی است که در آینده بدان پرداخته خواهد شد.
درباره اوضاع فلسطین
ارزیابی رایج این است که ظرف چند سال گذشته توجه به مسئله فلسطین کاهش یافته و بیشتر نگاهها متوجه کشمکشها و درگیریهای داخلی و چالشهای برآمده از شرایط جدید منطقهای و جهانی شده است. برخی از کشورهای عربی رویکرد افزایش همکاری با رژیم صهیونیستی را اتخاذ کردهاند و دیگر اسرائیل را دشمن به حساب نمیآورند و همین باعث شده که عدهای بگویند توجه به مسئله فلسطین کم شده و جای آن را دعوت به ائتلاف با رژیم صهیونیستی گرفته است.
این ارزیابی از اوضاع فلسطین، از یک سو مبتنی بر تغییر مواضع رسمی کشورهای عرب و از سوی دیگر نتیجه سرگرم شدن به کشمکشها و درگیریهای داخلی است.
اصلیترین و مهمترین بُعد در ارزیابی وضعیت فلسطین باید در وهله اول بر ارزیابی وضعیت رژیم صهیونیستی و تغییرات و تأثیرات ناشی از موازنه قوا بر اسرائیل متمرکز شود. باید توجه داشت که رژیم صهیونیستی وارد مرحله عقبنشینی و فرسایش شده است. این رژیم از معاهده بالفور و همچنین شکلگیری رژیم صهیونیستی در سال 1948 به این سو در ضعیفترین دوران خود بسر میبرد. نشانههای این عقبگرد و فرسایش عبارتند از:
اول: از دست رفتن هژمونی و سلطه آمریکا و اروپا بر نظم جهانی و کاهش سیطره آنها بر وضعیت عربی- منطقهای، بدان معنا است که رژیم صهیونیستی عنصر اصلی قدرت خود را، که باعث تأسیس و شکلگیری آن بوده، از دست داده است. این عنصر در گذشته حامی و پشتیبان رژیم صهیونیستی بهشمار میرفت و زمینه تضعیف فلسطینیان، اعراب و مسلمانان را برای این رژیم فراهم میآورد و دست آنها را بست تا این رژیم بتواند مأموریت خود را به سادگی به سرانجام برساند.
دوم: ارتش صهیونیستی ظرف ده سال گذشته در چهار جنگ، در لبنان «نبرد تموز»، در نوار غزه در جنگهای سالهای 2008 و 2009 و 2012 و 2014 شکست خورد و مجبور به عقبنشینی بیقید و شرط و خفتبار از جنوب لبنان در سال 2000 و از نوار غزه در سال 2005 و برچیدن شهرکهای صهیونیستنشین در این مناطق شد. علاوه بر اینها، مقاومت و ایستادگی مردم در این جنگها، باعث شد ارتش صهیونیستی به صورت بنیادین ضعیف شود. در جریان انتفاضه اول در سال 1988، جایگاه ارتش اسرائیل در حدّ نیروهای پلیس که به تعقیب نیروهای مقاومت و انتفاضه مردمی سرگرم است، تنزل یافت. این ارتش تواناییهای میدانی گذشته خود را از دست داد و این ضعف همچنان بر پیکره ارتش صهیونیستی وجود دارد.
ارتش دشمن صهیونیستی به حدی ضعیف شده که دیگر نمیتواند جنوب لبنان و یا نوار غزه را به اشغال خود درآورد. این واقعیت از نظر نظامی بدان معنا است که ارتش صهیونیستی نقش خود را از دست داده است. نقشی که برایش در نظر گرفته شده بود و قرار بود بر اساس آن به قویترین سازمان رزمی در منطقه تبدیل شود و بتواند به سرعت یک تانک سرزمینها را به اشغال خود درآورد و هر پایتختی را که بخواهد در معرض تهدید قرار دهد. این بدان معنا است که این رژیم با تمام موجودیت باید به موضوع افول خود بیندیشد.
بر این اساس میتوان گفت رژیم صهیونیستی آنگونه که تصور میشد، نتوانسته از کاستیها و چالشهای ناشی از منازعات داخلی کشورهای عربی استفاده کند. حتی در وضعیت کنونی با واقعیتهایی مواجه است که به نگرانی آنها در آینده میافزاید و انشاءالله پس از کنار رفتن ابرهای تیره (حوادث) بیشتر هویدا خواهد شد. در همین رابطه باید یادآور شد که هماکنون تمام تلاش دولت نتانیاهو، بر عکس گذشته، بدون داشتن هیچ استراتژی مشخصی در سطح منطقه، متوجه یهودیسازی و شهرکسازی است.
سوم: رهبران سیاسی صهیونیسم در مقایسه با رهبران گذشته در بدترین شرایط بسر میبرند. آنها جزو افراد عقبمانده و کوتهبین هستند که مرتکب اشتباه و حماقت میشوند. علاوه بر همه اینها در میان آنها تضاد و فساد و رسوایی موج میزند. انزوای بینالمللی سران سیاسی اسرائیل بهویژه در میان محافل و افکار عمومی غرب و وخیم شدن روابطشان حتی در سطح رسمی آمریکا و اروپا را نیز میتوان به موارد یاد شده افزود.
چهارم: در مرحله کنونی، جامعه رژیم صهیونیستی احساس مسئولیت خود را از دست داده و فاقد تعصب ملی است و نمونهای از نگرانی و بیتابی را به نمایش میگذارد که در طول تاریخ این رژیم بیسابقه است تا آنجا که پس از عملیات شهید «نشأت ملحم»، که وی در این عملیات دو صهیونیست را با سلاح یوزی به هلاکت رساند و به مدت دو هفته گریخت، اهالی تلآویو، منع آمد و شد را بر خود تحمیل کردند. آنان تصور میکردند که وی در یکی از محلههای تلآویو پنهان شده است. منع آمد و شد ادامه داشت تا اینکه او را در روستایش که در آن مخفی شده بود، کشتند. در همین راستا باید یادآور شد که (برخلاف وضعیت فعلی) در گذشته، تلآویو پس از هر یک از عملیاتهای شهادتطلبانه بزرگ، حداکثر به مدت دو تا سه ساعت دچار اضطراب و سردرگمی میشد ولی پس از آن زندگی روزمره بار دیگر به حالت عادی برمیگشت.
اهمیت و جایگاه انتفاضه
با توجه به این چهار عامل میتوان گفت که دولت نتانیاهو و ارتش صهیونیستی قابل شکست هستند؛ به شرط آنکه انتفاضه کنونی به انتفاضه سراسری مردمی تبدیل شود و خیابانهای کرانه باختری و بیتالمقدس با دهها و صدها هزار نفر از تودههای مردم بسته شود و ساکنان کرانه باختری نافرمانی مدنی مسالمتآمیز اعلام کنند. این نافرمانی و قیام مردمی باید ادامه یابد تا آنکه اشغالگران از سرزمینهای اشغالی عقبنشینی کنند و شهرکهای صهیونیستی ساخته شده در بیتالمقدس و کرانه باختری را برچینند؛ آنهم بیهیچ قید و شرطی؛ همانگونه که ارتش صهیونیستی از جنوب لبنان و نوار غزه عقبنشینی کرد. البته همراه با آن باید تمامی اسرا آزاد شوند و محاصره نوار غزه پایان یابد.
ارتقای انتفاضه به چنین سطحی، به همراه مقاومت دختران و پسران جوان در شکلهای گوناگون آن، تنها راه برای تحقق وحدت ملی فلسطین با تمام گروهها و اقشار ملت است. هماکنون یک توافق عمومی وجود دارد و همگان نیز میتوانند بر سر مخالفت با اشغال و برچیدن شهرکها و آزادی اسیران و پایان دادن به محاصره غزه اتفاق کنند. پس از آن برای هر رویدادی و هر وضعیتی میتوان تصمیم جداگانهای گرفت. اما در مورد طرحهای دیگر مانند برپایی کشور فلسطین و یا راهحل دو کشور و یا آزادسازی کامل سرزمین تاریخی فلسطین از نهر (اردن) تا دریا (مدیترانه) میتوان گفت که درباره این مسائل در داخل فلسطین اختلاف نظر وجود دارد. همچنین در مورد راهبرد مبارزه مسلحانه طولانی مدت و مقاومت مسلحانه و یا راهبرد سازش و مذاکره یا راهبرد استفاده از سازمانهای مردم نهاد و یا راهبرد تحریم (مذاکره مستقیم با اسرائیل) و توسل به سازمانهای بینالمللی، در داخل فلسطین اختلافاتی وجود دارد؛ اما همگان در مورد تبدیل استراتژی انتفاضه فراگیر به نافرمانی مدنی میتوانند به توافق برسند؛ به ویژه با توجه به اینکه راهبرد توافق و مذاکرات اسلو با شکست مواجه شده و به بن بست رسیده است. بدین ترتیب صحنه فلسطین هماکنون جایگزینی برای دو استراتژی ارائه داده است که هر یک از این دو استراتژی مکمل و متمم دیگری است و این دو استراتژی عبارتند از استراتژی (حفظ) پایگاه نظامی مقاومت در نوار غزه؛ و استراتژی انتفاضه فراگیر مردمی در کرانه باختری و نوار غزه که می توانند به آزادسازی بیتالمقدس و کرانه باختری و آزادی تمامی اسرا و پایان یافتن محاصره نوار غزه منجر شوند.
این موضوع منجر به شکلگیری وضعیت جدیدی در فلسطین خواهد شد که میتواند زمینهساز استراتژی آزادسازی کامل فلسطین باشد. در این صورت هیچ اشکالی ندارد که تمایلات متفاوتی داشته باشیم، زیرا توانستهایم با دستان خود قدس، کرانه باختری و نوار غزه را آزاد کرده و چشم به آزادسازی یافا و حیفا و ناصره بدوزیم.
اینک این سئوال مطرح است: آیا واقعاً در سایه این دو راهبرد میتوان به عقبنشینی بیقید و شرط دشمن و برچیده شدن شهرکهای صهیونیستنشین در بیتالمقدس و کرانه باختری دست یافت؟
پاسخ به این سئوال در وهله اول به تحلیل از وضعیت دشمن و ضعف او، و سپس به فشاری که انتفاضه فراگیر مردمی [در قالب شکل نافرمانی مدنی غیرقابل برگشت] میتواند بر دشمن وارد آورد، بستگی دارد. نافرمانی مردمی چیزی است که ارتش صهیونیستی را به دلهره و اضطراب خواهد انداخت، زیرا این ارتش خود را در برابر میلیونها نفر در خیابانها خواهد یافت و سرکوب این جمعیت، افکار عمومی کشورهای عربی، اسلامی و جهانی را به حرکت واخواهد داشت. از طرفی ورود اشغالگران و ارتش به تمامی محلهها و روستاها و اردوگاهها، دشمن را در مخمصهای سخت گرفتار خواهد کرد.
کافی است تصور کنید که تودههای مردم فلسطین خیابانهای بیتالمقدس و شهرهای کرانه باختری و روستاها و اردوگاه ها را پر کردهاند و با اشغالگران و شهرکنشینان به چالش برخاستهاند، تا بتوانید بن بست فراروی دولت نتانیاهو و بنبست دولتهای عربی خواهان عادیسازی و همکاری با اسرائیل و نیز بنبست اروپا و آمریکا را در برابر چنین مواجههای را از یک سو، و نیز واکنش مردمی در فلسطین، جهان عرب و اسلام و افکار عمومی جهانی را از سوی دیگر پیش چشم خود مجسم کنید.
این پیروزی به امید خدا قابل تحقق به نظر میرسد.
اما دومین سئوال که مهم تر و دوگانه است اینکه:
الف. آیا مردم فلسطین در کرانه باختری و بیتالمقدس آماده چنین سطحی از تشدید تنش و چالش هستند؟
ب. آیا گروههای مقاومت از یک سو و سازمان فتح و تشکیلات خودگردان فلسطین و محمود عباس از سوی دیگر میتوانند بر همگرائی و تحقق دو هدف دیگر یعنی بیرون راندن اشغالگران و برچیدن بیقیدوشرط شهرکها، توافق کنند و بر مورد توجه قرار دادن راهبرد انتفاضه فراگیر مردمی و نافرمانی مسالمتآمیز مدنی، به توافق برسند؟
اولاً، در ارتباط با مردم، نشانههای چنین رویکردی وجود دارد؛ اولین شاهد آن رفتار پدران و مادران و خانواده شهدا است. آنها پس از به شهادت رسیدن عزیزانشان، با رویکرد انتفاضه اعلام همراهی و همگامی نموده و نسبت به شهیدان خود ابراز افتخار میکنند. دومین شاهد آنکه حضور تودههای مردم در تشییع جنازه شهدا است که نمونه بارزش تشییع جناره جوان شهید «مهند» است که در حد تشییع جنازه یاسر عرفات از او تجلیل شد. با توجه به همین واقعیت است که دولت نتانیاهو پیکر صدها شهید را به گروگان گرفته و از تسلیم آنها به خانوادههایشان بیم دارد.
شاهد دیگر این مدعا استمرار پدیده انتفاضه قدس از 01/10/2015 است که تا به امروز ادامه داشته است؛ موضوعی که از آن بعنوان چالش گسترده مردم با اشغالگران یاد میشود. از آنجا که این انتفاضه با عملیات خودجوش فردی به راه افتاده است، میتوان از بابت آمادگی مردم برای ادامه (در صورت آماده شدن رهبران همه گروهها) مطمئن بود. این آمادگی مردمی، به هنگامی که دشمن دست به جنایتی میزند و مردم به خیابانها سرازیر میشوند و یا به هنگام هتک حرمت مسجدالاقصی و تحریک احساسات عمومی، بیشتر دیده میشود.
ثانیاً؛ بدون شک به پرسش در مورد امکان توافق گروهها، از حماس، جهاد، جبهه شعبیه و جبهه دمکراتیک گرفته تا جنبش فتح و محمود عباس، به سختی میتوان جواب داد. اینک پس از گذشت یک سال از انتفاضه، پاسخ به این سئوال، اهمیت بیشتری برای ارتقای سطح انتفاضه به نافرمانی فراگیر مدنی، یافته است.
با اینکه پاسخ به این سئوال به شرایط ذاتی و تصمیم جمعی و انفرادی گروهها بستگی دارد، و نیز با اینکه آنها در مورد دشمن و انتفاضه و مقاومت مواضع متفاوتی دارند، پاسخ به این سئوال با توجه به تحولاتی که تاکنون شکل گرفته، نباید تنها به شرایط و تصمیمات فعلی مستند باشد و باید موارد ذیل نیز مورد توجه قرار گیرد:
1. راهبرد سازش و مذاکرات آغاز شده از توافق اسلو در سال 1993 به بعد کاملاً شکست خورده تا جایی که حتّی گردانندگان آن، به این شکستها اعتراف کردهاند. بدتر از همه اینکه دولتهای پیاپی صهیونیستی، همچنان به سیاست یهودیسازی بیتالمقدس و نقض حقوق مسلمانان در مسجدالاقصی و شهرکسازی صهیونیستی در کرانه باختری ادامه میدهند. به همین علت محمود عباس رییس تشکیلات خودگردان، توجیهی برای در پیش گرفتن استراتژی یاد شده و یا ادامه روند هماهنگیهای امنیتی با رژیم صهیونیستی جهت تصفیه هستههای مقاومت و از بین بردن انتفاضه ندارد. او شخص بسیار ضعیفی است. میتوان وی و نیز سایر سران فتح که همچنان او را تأیید میکنند، به ویژه از سوی گروههای حاضر در سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف)، تحت فشار قرار داد. سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) هنوز در حکم پوششی برای سیاستهای محمود عباس و هماهنگیهای امنیتی با رژیم صهیونیستی است.
2. شکست استراتژی سازش و افزایش شهرکسازی و یهودیسازی و هتک حرمت مسجدالاقصی و بروز ضعف در ارتش صهیونیستی و دولت نتانیاهو، جوانان فلسطین را واداشت تا از 1/10/2015 انتفاضه قدس را به راه اندازند. این موضوع در هر حال نشان میدهد که فلسطین باید یک استراتژی پیشرفته و متکاملتری در جهت گام گذاشتن به مرحله انتفاضه مردمی فراگیر و نافرمانی مدنی اتخاذ کند. وگرنه تمام فلسطین دچار بحران شدیدی میشود و در معرض نیستی قرار خواهد گرفت. در عین حال شرایط و موازنه قوا به مردم فلسطین این اجازه را میدهد که برای پایان دادن به اشغال و برچیدن بیقیدوشرط شهرکها و آزادی تمام اسرا و پایان دادن به محاصره غزه، دست به تهاجمی سراسری بزنند.
3. گروههای مقاومت و جنبشهای مردمی مدنی از جمله شخصیتهای با نفوذ و تأثیرگذار در جنبش فتح و سازمان آزادیبخش فلسطین (البته با تفاوتهایی) خواستار حمایت از انتفاضه شدهاند. اما انتفاضه باید به استراتژی مبارزه تبدیل شود و همگان به آن بپیوندند و وحدت ملی در سایه آن شکل یابد و در این میان نیازی به پایان یافتن شکاف میان فتح و حماس به عنوان یک شرط نیست. تمامی تلاشهای صورت گرفته از سال 2007 تا به امروز بیهوده بودن چنین شرطی را به اثبات رسانده است زیرا این موضوع به دلیل اختلاف بنیادین موجود میان کرانه باختری و نوار غزه محقق شدنی نیست. در کرانه باختری سیاست هماهنگی امنیتی با رژیم صهیونیستی به اجرا درمیآید و بر استراتژی سازش و مذاکره تأکید میشود؛ در حالی که اوضاع در نوار غزه فرق میکند و این باریکه طی سه جنگ بزرگ به پایگاه سترگ مقاومت در برابر ارتش صهیونیستی تبدیل شده است. نوار غزه یک منطقه فلسطینی آزاد شده و از اشغال درآمده است؛ هر چند صهیونیستها از یک سو و مصر از سوی دیگر آن را در محاصره خود قرار دادهاند.
خلاصه آنکه با توجه به مطالب مطروحه سهگانه فوق، لازم است گروههای فلسطینی برای دستیابی به توافق مبتنی بر استراتژی انتفاضه مردمی فراگیر و نافرمانی مدنی برای بیرون راندن اشغالگران و برچیدن شهرکها با یکدیگر همکاری و تلاش کنند. در این صورت، رژیم صهیونیستی و همپیمانانش نمیتوانند حداکثر بیش از یک سال در این رویارویی با ملت فلسطین تاب بیاورند.
درست است که برخی با ذکر دلایلی، نسبت به مقوله ضعف رژیم صهیونیستی یا امکان تحمیل عقبنشینی بر او و برچیده شدن شهرکها ابراز تردید میکنند اما ضعف رژیم صهیونیستی و امکان شکست دادن آن هیچگاه پیششرطی برای مقاومت و یا برای ورود به دو انتفاضه اول و دوم نبوده است.
دلائل دیگری نیز برای ابراز شک و تردید در توانایی ملت فلسطین در رویارویی با دشمن صهیونیستی آورده میشود. اینگونه استدلالها به دلیل دهها تجربه، از جمله سرنگونی شاه ایران و فروپاشی ارتش او و تجربههای اخیر در مصر و تونس، غیرقابل اعتبار قلمداد میشوند. البته در مصر و تونس، ارتش شکست نخورد و نیروهای ارتش به مردم پیوستند اما مردم توانستند نیروهای امنیتی که «ارتشی» نیرومندتر بودند را به شکست بکشانند.
البته در این میان برخی هم معتقدند که مقاومت مسلحانه به تنهایی توان رویارویی با دشمن صهیونیستی را دارد. این عده از یک سو توجه ندارند که هماکنون مقاومت مسلحانه در نوار غزه در بالاترین سطح خود جریان دارد؛ و از سوی دیگر صدها عملیات شکستخورده مقاومت از سال 2007 تا به امروز را مورد توجه قرار ندادهاند.
عملیاتهای یاد شده قبل از شروع در کرانه باختری و بیتالمقدس به دلیل هماهنگی امنیتی فتح و برخی از گروههای نفوذ کرده در تمامی خانوادهها و اقشار ملت در نطفه خفه شدهاند. علاوه بر آن باید به مشکلات ناشی از استفاده از تلفن همراه نیز اشاره کرد و به همین دلیل زندگی و نیاز و تجربه باعث به وجود آمدن مقاومت در شکلهای گوناگون انفرادی خودجوش از قبیل زیر ماشین گرفتن و استفاده از چاقو و نیز عملیات نظامی انفرادی شده است. همچنین انتفاضهای مردمی به شکل حضور گسترده مردم در تشییعجنازه شهدا و حمایت گسترده از شهدا نمود پیدا کرده است. البته همه اینها مانع از آن نشده تا مقاومت در انتفاضه اول و دوم مشارکت فعالی داشته باشد. در نهایت اینکه عدهای به اوضاع کنونی جهان عرب و محروم بودن انتفاضه از حمایت و پشتیبانی یک کشور عرب احتجاج مینمایند. در پاسخ باید گفت:
اولاً، توازن قوا در سطح بینالمللی، منطقهای، عربی و فلسطینی در این مرحله از نظر کیفی با توازن قوا در مراحل گذشته که انتفاضه از حمایت و پشتیبانی کشورها و دولتهای عرب برخوردار بود، فرق کرده است. در آن زمان همبستگی جهان عرب برای ایستادگی فلسطینیان و ناکام گذاشتن نقشههای دشمن برای از بین بردن مقاومت، امری لازم و ضروری بود. اما موضع رسمی جهان عرب عاملی منفی و بازدارنده بود و مقاومت را تحت فشار قرار میداد و تا قبل از سال 1947/1948 بر سیاستهایش تأثیر میگذاشت. همین موضعگیری رسمی ضعیف عربی، به ملت فلسطین اجازه میدهد تا وارد نبردی موفقیتآمیز شود؛ به ویژه با توجه به اینکه توازن قوا همچنانکه گفتیم به ضرر دشمن است.
تحلیل دقیق توازن قوا و وضعیت کلی جهان عرب به فلسطینیان اجازه میدهد تا به دلیل ضعف دشمن و کاهش سلطه آمریکا و اروپا، وارد مرحله حمله شوند. این امر باعث میشود تا کشورهای عرب مخالف انتفاضه مردمی، در وضعیت متزلزلتری قرار گیرند؛ به ویژه اگر انتفاضه مردمی بتواند از همراهی و همدری مردمی فلسطینی، عربی، اسلامی و افکار عمومی جهانی بهرهمند شود. این موضوع میتواند به عنوان یک حامی و پشتیبان قوی و تأثیرگذار به سود استراتژی انتفاضه عمل نماید.
در یک کلمه، توازن قوا در سطح جهانی، اسلامی، عربی و فلسطینی و وضعیت اسراییل، آمریکا و اروپا و اوضاع جاری در سطح کلان ملت فلسطین را در شرایطی قرار داده که اگر متحد شود و دست به انتفاضه مردمی فراگیر و نافرمانی مدنی بزند میتواند به دو هدف دستیافتنی، یعنی بیرون راندن اشغالگران و برچیده شدن بیقیدوشرط شهرکها و آزادسازی بیتالمقدس و کرانه باختری جامه عمل بپوشاند.
در همین رابطه باید یادآور شد که تمام جهان به عادلانه بودن دو هدف یاد شده و لزوم تحقق یافتن آنها اذعان کرده است و هیچ کشور و یا شخصی وجود ندارد که بتواند بگوید که اشغالگری و شهرکسازی یک اقدام قانونی است. این دو هدف غیرقابل مذاکره هستند و نباید بر سر آنها با دشمن مذاکره کرد. این موضوع با درخواست برپایی کشور فلسطین و یا راهحل دو کشور تفاوت میکند زیرا این موارد موکول به مذاکره بر سر مسائل مربوط به مرزها و امنیت و حل نهایی مسئله فلسطین است.
این دو هدف از این نظر بسیار قوی هستند و نباید با آنها مخالفت کرد و میتوان به امید خدا آنها را تحقق بخشید و به دنبال آن برای تحولات بعدی میتوان تصمیم گرفت.
تعداد مشاهده: 944