فصلنامه مطالعات سیاست خارجی تهران
 

سابقه، زمینه‌ها و علل عادی‌سازی روابط عربستان و رژیم صهیونیستی

دکتر سعدالله زارعی
رئیس مؤسسه مطالعات راهبردی اندیشه‌سازان نور

چکیده
آشکارسازی روابط عربستان سعودی و اسرائیل تابعی از آشکار شدن نقش مخرب امنیتی ریاض در مناسبات منطقه‌ای است. پیش از این مقامات سعودی اگرچه در بسیاری از ناهنجاری‌های امنیتی و سیاسی جهان اسلام نقش داشتند اما حفظ پرستیژ عربستان به عنوان مرکزیت اصلی جهان اسلام، مقامات این رژیم را وادار می‌کرد تا در منازعات جهان اسلام- به خصوص منازعاتی که در کشورهای با اکثریت سنی جریان داشت- ژست «میانه» بگیرد. از این رو عربستان در اختلافات میان جناح‌های فلسطینی یا مصری یا سودانی، جدای از بازی پنهان برای تقویت جناحی در مقابل جناح دیگر، محلی برای حل اختلافات محسوب می‌شد.
با بروز تحولات عمده در حوزه عربی از آذر ماه 1389 به بعد که خارج از اراده سعودی‌ها و رژیم‌های شبه‌سعودی در جهان عرب جریان یافت، عربستان که به شدت احساس تهدید می‌کرد، «میانه‌گیری» را رها کرد و به یک طرف امنیتی منازعه تبدیل گردید که دخالت‌های امنیتی سعودی در مصر دوران مرسی، لیبی، بحرین و یمن از جمله این موارد بود.
آشکار شدن روابط با رژیم صهیونیستی در واقع برای جبران ضعفی بود که سعودی‌ها از ناحیه بی‌اثر شدن اقدامات آمریکا و به طور کلی غرب در مهار جنبش‌های مردمی احساس کردند. مقامات تل‌آویو نیز دقیقاً از همین منظر، مانور روی عادی شدن رابط تل‌آویو با پایتخت‌های مهم عربی را نوشداروی ضعیف دیده شدن اسرائیل در ارزیابی‌های غرب و دیگران دانسته و بر عریان‌سازی روابط تاریخی با عربستان و پاره‌ای از کشورهای مسلمان شرق افریقا تأکید ورزیدند.

مقدمه
آنقدر اسناد متقن وجود دارد که کمتر محققی تردید دارد روی کار آمدن آل‌سعود در سرزمین پهناور و استراتژیک عربستان در سال‌های آغازین قرن بیستم یک پروژه خارجی بوده و با دو رویکرد فروپاشی تنها امپراتوری برجای مانده از مسلمانان و زمینه‌سازی تأسیس یک امپراتوری یهودی به گونه‌ای که موقعیت غرب در منطقه اسلامی را تثبیت کند، توأم گردیده است.
روی کار آمدن آل‌سعود ابتدا در منطقه مرکزی «نجد» و سپس در شبه‌جزیره عربستان، ارتباط مستقیمی با سیاست انگلستان مبنی بر اضمحلال امپراتوری عثمانی داشت. انگلیسی‌ها قبل از آغاز جنگ جهانی اول در صدد بسط قدرت خود در منطقه غرب آسیا بودند. در این بین امپراتوری ششصد ساله عثمانی، اگرچه دچار ضعف جدی بود، اما آنقدر قدرت داشت که بتواند از بدبینی مسلمانان نسبت به انگلیس سدی در مقابل تلاش بریتانیا برای سیطره بر جهان اسلام پدید آورد.
انگلیسی‌ها ابتدا تلاش کردند تا امپراتور عثمانی، سلطان عبدالحمید را برای همکاری با برنامه انگلیس در مورد عراق و فلسطین متقاعد نمایند. زمانی که عبدالحمید با استقلال عراق و در واقع با قانونی شدن سیطره انگلیس بر این بخش از امپراتوری عثمانی مخالفت کرد و زیر بار برنامه انگلیس در فلسطین که راه دادن به «آژانس یهود» در این بخش از امپراتوری عثمانی بود، نرفت، انگلیسی‌ها ایجاد اغتشاش در حوزه عربی را در دستور کار قرار دادند. بر این اساس مذاکرات انگلیسی‌ها با حاکمان نجد شروع شد. آل‌سعود آمادگی خود برای جداسازی سرزمین عربستان از امپراتوری عثمانی را اعلام کردند و در پرونده فلسطین هم قول دادند که به استقرار یهودیان مهاجر در این سرزمین کمک نمایند.
کمک نظامی و مالی انگلیس به آل‌سعود سبب سیطره کامل این خاندان بر منطقه نجد- که امروزه سه استان ریاض، قسیم و وائل را دربرگرفته است - شد و در گام بعدی این همکاری تا سیطره کامل آل‌سعود بر مناطق شرقی، جنوبی، غربی و شمالی شبه‌جزیره استمرار پیدا کرد.
براساس اسناد برجای مانده از حاکمان نجد، آل‌سعود به نام اعراب، استقرار یهودیان در سرزمین فلسطین را تحت این عنوان که یهودیان آواره و بی‌خانمان شایسته‌ ترحم و کمک مسلمانان هستند، مشروعیت بخشیده و تسهیل کردند. در واقع با حمایت آل‌سعود، انگلیسی‌ها وانمود کردند که مسلمانان با انتقال یهودیان خارجی در فلسطین موافق بوده و با جامعه بین‌المللی همراه شده‌اند. این در حالی بود که از اوائل دهه 1920 فلسطین تحت قیمومت انگلیس قرار داشت و این کشور به نام مردم این سرزمین با آژانس یهود موافقت‌نامه اعزام گروه‌های یهودی و تسلیح آنان را به بهانه حفظ امنیت آنان در برابر گروه‌های ناراضی عرب، امضا و عملیاتی کرد. ژنرال «النبی» به عنوان حاکم انگلیسی فلسطین براساس حقوق بین‌الملل وظیفه داشت در زمان انقضاء قیمومت، فلسطین را به ساکنان عرب آن که در آن روز به ترتیب اکثریتی مسلمان و اقلیتی مسیحی و سپس اقلیتی یهودی را در خود جای داده بود، واگذار نماید. اما آنان درست در آخرین روز قیمومت خود، به آژانس یهود اجازه دادند که دولت یهودی را در این سرزمین اعلام نماید. از سال 1931 که آل‌سعود بر کل عربستان سیطره پیدا کرده، تا آخرین روز قیمومت بریتانیا بر فلسطین یعنی سال 1948، رژیم عربستان نه تنها بر فجایع مشترک انگلیسی‌ها و آژانس یهود چشم پوشید بلکه به نام مسلمانان، استقرار گروه‌های مهاجر یهودی که به سازمان‌های مخوف شبه‌نظامی نظیر «هاگانا» مجهز بودند را گامی در جهت استقرار امنیت و پرکردن خلأ قانونی وانمود کرده و عملاً مانع حمایت مسلمانان از حقوق فلسطینی‌ها شد.
پس از استقرار دولت یهود در فلسطین، آل‌سعود وانمود کرد که با یهودی کردن فلسطین مخالف است اما هیچ اقدامی جدی برای برهم خوردن چنین دولتی انجام نداد. در فاصله 36 ساله 1948 تا زمانی که فهد،  ولیعهد وقت عربستان، طرح سازش فلسطین- اسرائیل را در سال 1982 مطرح کرد، هیچ‌گاه با ارتش‌های عربی برای جنگ آزادی‌بخش با رژیم صهیونیستی همراه نشد و تنها در سال 1973 که ارتش مصر ضربات مهلکی به اسرائیل زد، پادشاه عربستان غرب را برای مدت کوتاهی تحریم نفتی کرد. ترور ملک فیصل پادشاه وقت سعودی در سال 1975 به دست یکی از شاهزادگان سعودی نشان داد که تصمیم تحریم نفتی غرب یک تصمیم سعودی نبوده و ناشی از جمع‌بندی خاص فیصل صورت گرفته است.
عربستان پس از 1982 تا امروز همواره در همه طرح‌های سازش عربی و غربی با رژیم صهیونیستی شامل قرارداد اسلو و مادرید در سال‌های 1991 و 1993 و کنفرانس‌های صلح مشارکت جدی داشت. حتی اسناد مهمی وجود دارد که نشان می‌دهد جنگ‌های 22، 8 و 51 روزه رژیم صهیونیستی با مردم بی‌پناه غزه و نیز جنگ 33 روزه اسرائیل با لبنان با درخواست و پول عربستان سعودی اداره شده است. در اثنای جنگ 51 روزه و زمانی که اسرائیل به دلیل کشتار بی‌محابای فلسطینی‌ها و از جمله کشتار در اردوگاه آوارگان فلسطینی زیر نظر کمیساریای پناهندگان سازمان ملل (آنروا)، مورد شماتت و فشار قرار گرفته بود، یک مقام ارشد اسرائیلی اعلام کرد که عربستان به طور کامل هزینه‌های جنگ را به ارتش اسرائیل پرداخت کرده است.
عربستان پس از آغاز بحران سوریه در سال 1390 نیز همه تلاش خود را برای ساقط کردن دولت سوریه - تنها دولت برجای مانده عربی که هنوز موجودیت و اقتدار اسرائیل را به چالش می‌کشید - به کار برد. این در حالی است که هیچ همسایه عرب و غیرعرب سوریه به جز رژیم صهیونیستی از سقوط دولت مقتدر دمشق سود نمی‌بردند.

انطباق سیاسی و سیاست انطباقی
در پیکربندی رژیم‌هایی که دارای هویت‌‌های متمایز و گاه متضادی هستند اما در نهایت در پاره‌ای از موضوعات راهبردی به یکدیگر می‌رسند، شرایط محیطی آنان مد نظر قرار می‌گیرد. از این رو پاره‌ای از صاحب‌نظران جغرافیا به «جبر ژئوپلیتیک» قایل هستند. نظریه جبر ژئوپلیتیک در واقع می‌خواهد بگوید برخلاف آنچه گمان می‌شود که روابط کشورها با یکدیگر را منافع سیاسی تعیین می‌کند، مشکلات مشترک منشأ روابط سیاسی است.
براساس نظریه «جبر ژئوپلیتیک»، رژیم‌های عربستان و اسرائیل از زمان روی کار آمدن با جریان‌ها و موقعیت‌هایی مواجه بوده‌اند و در برابر آن‌ها احساس ضعف می‌کرده‌اند. از این رو در طول حیات خود به ناچار با قدرت‌های دیگر پیوند خورده‌اند و در نهایت، این پیوندها بقای این دولت‌ها را در پی داشته است. دولت کنونی عربستان در سال 1310 تأسیس شده و از رهگذر غلبه بر کشمکش‌های فراوان داخلی که با کمک فرمانده وقت انگلیس در شبه‌جزیره، ژنرال لورنس صورت گرفت، «مملکت سعودی» به وجود آمد. آل‌سعود پس از تأسیس «عربستان سعودی» با سه موج مواجه شدند؛ یک موج کمونیستی بلافاصله پس از پایان جنگ جهانی دوم به وجود آمد و بعضی از کشورهای عربی را متأثر ساخت. موج بعدی در دهه 1950 به وجود آمد که محور آن «مصر عبدالناصر» بود و به تغییر رژیم‌هایی در عراق، لیبی، یمن و سوریه منجر شد. سعودی در این دو موج با تکیه بر انگلیس و آمریکا پایه‌های لرزان حکومت خود را حفظ کرد. موج سوم، انقلاب اسلامی بود که با پیروزی در ایران در اواخر دهه 1350 پدید آمد و منطقه عربی را تحت‌تأثیر جدی خود قرار داد. اما این بار سعودی‌ها نمی‌توانستند تنها با تکیه بر آمریکا از این موج عبور کنند.
در قلب آرمان انقلاب اسلامی، مسئله فلسطین قرار داشت که با پشت کردن مصر و اردن به این قضیه، آرمان فلسطینی هویت اسلامی و انقلابی پیدا کرد و حال آنکه رژیم عربستان نه معرف اسلام و نه معرف انقلاب بود. از این رو عربستان ،که تا پیش از این هم روابطی پنهان با رژیم صهیونیستی داشت، ظرفیت خود و سازمان‌های منطقه‌ای تحت پوشش خود نظیر اتحادیه عرب و سازمان کنفرانس اسلامی را در خدمت پایان دادن به آرمان آزادی فلسطین، از طریق صلح اعراب با رژیم اسرائیل، قرار داد که علیرغم تلاش فراوان به نتیجه نرسید. با شکست پی در پی طرح‌های سازش عربی - غربی، عربستان گام به گام به اسرائیل نزدیک‌تر شد و امروز به مرحله‌ای رسیده است که می‌توان از آن به «انطباق سیاسی» یاد کرد.
از آن طرف رژیم صهیونیستی، که 17 سال پس از تأسیس «عربستان سعودی» با محوریت انگلیس و آمریکا پایه گذاشته شد، نیز از ابتدا با بحران منطقه‌ای مواجه شد که جنگ‌های 1948، 1956، 1967 و 1973 بین این رژیم و کشورهای شاخص عربی در این راستا روی داد. رژیم صهیونیستی نیز در این دوران با همان سه موج کمونیستی، ناسیونالیستی و اسلام‌گرایی مواجه شد و برای در امان ماندن از آنها به راهی رفت که رژیم سعودی رفته بود. اسرائیل با تکیه بیشتر به آمریکا تلاش کرد تا موج چپ‌گرایی عربی ضدّاسرائیلی را مهار نماید که موفق شد. در مواجهه با موج ناسیونالیسم عربی به رهبری ناصر نیز ناچار به تن دادن به جنگ‌های سنگین نظامی شد و در نهایت توانست بر این موج غلبه کند. توافق کمپ دیوید بین اسرائیل و مصر در سال 1977 و توافق وادی عربه بین این رژیم و اردن در واقع نقطه پایانی بر مواجهه تل‌آویو با موج ناسیونالیسم بود. اما پیروزی انقلاب اسلامی که درست در سال‌های پایانی غلبه اسرائیل بر موج ناسیونالیستی به وقوع پیوست، کار اسرائیل را دشوار کرد؛ چرا که انقلاب اسلامی از یکسو جغرافیای مقاومت در برابر این رژیم را به جهان اسلام گسترش داد و از سوی دیگر تقابل انقلاب اسلامی با غرب که مهم‌ترین پشتوانه تأسیس و ادامه حیات آن بود، پشتوانه خارجی این رژیم را در معرض چالش جدی قرار داد. از این رو تل‌آویو دیگر نمی‌توانست با تکیه بر حمایت غرب موج «اسلام انقلابی» را از سر بگذراند.
رژیم صهیونیستی برای غلبه بر موج انقلاب اسلامی، از یک سو برقراری و گسترش روابط با حوزه عربی را در دستور کار قرار داد. این روابط دارای دو وجه بود. یک وجه آن همکاری امنیتی و اطلاعاتی با رژیم‌های عربی بود که به اندازه اسرائیل از چالش‌های حیاتی ناشی از انقلاب ایران نگران بودند؛ و وجه دیگر آن کمک گرفتن از اعراب برای بستن پرونده آزادی فلسطین بود. اسرائیل که تا پیروزی انقلاب اسلامی هر ده سال یک جنگ را با اعراب به راه انداخته و با شکست اعراب هر بار دست‌کم یک بار بزرگ‌تر از زمان آغاز هر جنگ شده بود، جنگ با اعراب را متوقف کرده با کشورهای عرب متخاصم به توافق دست یافت. اسرائیل در این میان از فضای به وجود آمده ناشی از پیمان با کشورهای عربی استفاده کرد و در میان سکوت آنان در سال 1982 به لبنان حمله کرد و تا بیروت پیش رفت. اما برای اولین بار ناچار شد پس از 14 سال به اشغال لبنان پایان دهد بدون آنکه از جنگی که کرده بود، دستاورد سرزمینی داشته باشد. هم‌زمان با این وضعیت، حوزه عربی در تلاطم اسلام‌گرایی شیعه و سنی قرار داشت و در فلسطین از یک‌سو به پیدایی سازمان‌های اسلامی و انقلابی نظیر حماس و جهاد اسلامی فلسطین منجر شد و از سوی دیگر سبب به حاشیه رفتن ایدئولوژی‌های شکست‌خورده چپ‌گرا و ناسیونالیستی یعنی موج اول و دوم گردید.
اسرائیل در این بین راهی جز توسل به کشورهای عربی نداشت و لذا به مرور روابط تل‌آویو با قاهره، امان، دوحه و... فعال‌تر شد تا جایی که در جنگ‌هایی که این رژیم بر ضدّ فلسطینی‌های ساکن غزه و کرانه باختری به راه انداخت، از پشتیبانی بعضی از دولت‌های عربی برخوردار بود. بنابراین به میزانی که سعودی‌ها به سیاست انطباقی برای برون‌رفت از تهدیدات موج انقلاب اسلامی دل بسته بودند، اسرائیل نیز این را تنها پادزهر انقلاب اسلامی می‌دانست.

تاریخ مناسبات سعودی و صهیونیسم
روابط رژیم آل‌سعود با صهیونیست‌ها ارتباط مستقیمی با دو حادثۀ سیاسی در قرن بیستم یعنی فروپاشی امپراتوری مسلمان عثمانی و تأسیس رژیم یهودی در فلسطین دارد. پس از پایان جنگ جهانی اول سرزمین پهناور عثمانی بین دولت‌های انگلیس و فرانسه تقسیم شد. اما پیش از آن یک جنبش قوم‌گرایانه در ممالک عثمانی با تحریک انگلیسی‌ها شکل گرفته بود. انگلیس در سرزمین امروزی عربستان، ملیت‌گرایی را با تحریک شریف حسین، حاکم مکه و مدینه، آغاز کرد. «کلنل سر اتور هنری مک ماهون» در نامه‌ای به شریف حسین نوشت: «ما آشکارا اعلام می‌کنیم که پادشاهی بریتانیا از انتقال خلافت به یک عرب حقیقی منسوب به خاندان پیامبر استقبال می‌کند.» در این زمان «جان فیلبی»، که در عربستان با اسم مسلمانی «حاج عبدالله»! شناخته می‌شد، نیز مأمور شد تا آل‌سعود که حاکم منطقه نجد بودند را با این نقشه همراه نماید.
می‌توان تاریخ شکل‌گیری دولت آل‌سعود (دوره سوم) به دست عبدالعزیز آل‌سعود را در ذیل تاریخ استعمار انگلیس در منطقه تعریف کرد. سیاست بریتانیا موجب شد تا زد و خوردهای خونینی میان سپاه شریف حسین و سپاهیان عثمانی به رهبری فخری‌پاشا به وجود آید. انگلستان سیاست حمایت تسلیحاتی از آل‌سعود را نیز در ذیل برنامه فروپاشی کامل خلافت عثمانی دنبال کرد. آنان در سال 1913 از طریق کاپیتان ویلیام شکسپیر نماینده‌ خود در کویت، موفق به استخدام عبدالعزیز آل‌سعود، پدر بنیانگذار پادشاهی سعودی شدند. شکسپیر به تربیت سربازان وهابی و سازماندهی سپاه معروف «اخوان وهابی» همت گمارد و جالب توجه است که او در جنگ جراب به تاریخ 25 ژانویه 1915، در زمانی که سپاه وهابی عبدالعزیز آل‌سعود را در نبرد با آل رشید (هم‌پیمان عثمانی‌ها) رهبری می‌کرد، به همراه منشی‌اش کشته شد. کمی پیش از آن جنگ، به موجب معاهده‌ای موسوم به معاهده «دارین» یا «قطیف» که میان عبدالعزیز و سرپرسی کاکس امضا شد، بریتانیا متعهد به حمایت از آل‌سعود شد و با پرداخت سالانه پنجاه هزار لیره، در کنار تجهیز سپاه وهابی با توجه به نتیجه جنگ جراب، به تعهدات خود عمل کرد و به بازسازی سپاه وهابی پرداخت. براساس آن معاهده، روابط خارجی حکومت سعودی باید با نظر دولت بریتانیا تنظیم می‌شد و عبدالعزیز بن سعود متعهد شد که به هیچ یک از سرزمین‌های تحت سیطره بریتانیا تعدی نکند، که تأییدی بر سلطه کفار بر سرزمین‌های اسلامی بود و شامل سرزمین فلسطین نیز می‌شد. (صداقت، 1385: 46)
حائیم عزرائیل وایزمن، اولین رئیس‌جمهور رژیم صهیونیستی، در خاطرات خود به نکته جالبی اشاره می‌کند. او می‌گوید: «وینستون چرچیل نخست‌وزیر وقت انگلیس خطاب به من گفت: «از تو می‌خواهم این مطلب را بدانی که طرحی را برای شما آماده کرده‌ام که پس از پایان جنگ - جهانی دوم - اجرا می‌شود و آن طرح این است که من تصمیم دارم ابن سعود در خاورمیانه سرور و بزرگ بزرگان مشرق شود به شرط اینکه با شما متفق و هماهنگ باشد. هر وقت این طرح به اتمام رسید بر شما لازم است که هر چه می‌خواهید و امکان گرفتنش هست از او بگیرید؛ بدون شک در این کار من به شما کمک خواهم کرد ولی لازم است که شما در کتمان این امر بکوشید لکن من این موضوع را با روزولت - رئیس‌جمهور وقت آمریکا - در میان خواهم گذاشت. در اینجا چون من و روزولت در تحقق آن تلاش خواهیم کرد هیچ چیز نمی‌تواند جلوی آن را بگیرد.»
از سوی دیگر سال‌ها پیش از این سرهنگ ادوارد لورنس، که بعداً به لورنس عربستان مشهور شد، شریف حسین والی مکه و پدر ملک فیصل، نخستین پادشاه عراق و ملک عبدالله نخستین پادشاه اردن ملاقات کرد و به آنها وعده پادشاهی حجاز (عربستان)، عراق و اردن را داد؛ به شرط آنکه بر ضد عثمانی قیام کنند. شریف حسین نیز پذیرفت و به اتفاق فرزندانش، دوشادوش سرهنگ لورنس انگلیسی با عثمانی‌ها جنگید؛ در حالی که نمی‌دانستند که سه کشور متفق، پنهانی در قرارداد سایکس - پیکو با هم بر سر تقسیم مناطق عربی امپراتوری عثمانی توافق کرده‌اند. لورنس، که همواره دشداشه عربی می‌پوشید و به زبان عربی تکلم می‌کرد، از جانب چرچیل وزیر مستعمرات بریتانیا ،که مقیم در قاهره بود، وعده خلافت عربی و اسلامی را به شریف حسین و به عبدالله وعده حکومت اردن و فلسطین و به فیصل وعده حکومت عراق داد.
بالاخره در جبهه سینا، ژنرال آلن‌بی انگلیسی نواحی فلسطین و اردن را از سربازان عثمانی گرفت. در جبهه جنوبی هم کوت‌العماره و بغداد تسخیر شد و به دست انگلیسی‌ها و قوای مشترک لورنس و فیصل افتاد. ارتش عثمانی ناچار به سمت قسطنطنیه (استانبول) عقب‌نشینی کرد و لذا در 30 دسامبر 1918، دمشق نیز به تصرف انگلیسی‌ها درآمد.
این نکته هم حایز اهمیت است که در جریان همکاری آل‌سعود با انگلیس، حمله‌های سپاهیان آل‌سعود متوجه قبایل مسلمان عرب بود. در حقیقت اعلامیه بالفور تنها با درگیری درونی مسلمانان با یکدیگر امکان تحقق می‌یافت و پیش‌تر اشاره شد که سربازان بریتانیایی در مناطقی از عراق و کویت و یمن حضور نظامی داشتند ولی حجاز در آتش جنگ مسلمانان با یکدیگر با طراحی استعمار می‌سوخت، این شیوه دخالت استعمارگران در جهان اسلام همچنان ادامه دارد.

کمک‌های خاص آل‌سعود به رژیم صهیونیستی برای استقرار
وقتی خطر اشغال فلسطین توسط آژانس یهود جدی شد، مسلمانان و به خصوص عرب‌های فلسطینی واکنش‌های شدیدی داشتند و جنبش‌های مؤثری، مثل جنبش روستائیان به رهبری مرحوم عزالدین قسام، شکل دادند. در این مقطع نقش عربستان سعودی این بود که با آرام‌سازی فضای حاکم بر مسلمانان و اطمینان‌بخشی به آنان، مانع شکل‌گیری دولت یهودی را برطرف گرداند.
در این بین فیصل، که بعدها به پادشاهی رسید، از سوی پدرش ملک عبدالعزیز مأمور می‌شود که با رهبران فلسطینی شهر قدس دیدار کرده و آنان را نسبت به کافی بودن اقدامات رهبران عرب برای حل مشکل فلسطینی‌ها اطمینان دهد. او می‌گوید: «وقتی پدرم، عبدالعزیز، ما را به این مأموریت اعزام کرد، دو مرتبه خوشحال شدم. بار اول به خاطر زیارت مسجدالاقصی و نماز در بیت‌المقدس؛ اما خوشحالی دوم من دیدار با این انقلابیون است تا به آنها مژده بدهم که تلاش‌هایشان هدر نخواهد رفت و انقلاب آنها با برانگیختن اهتمام و توجه دوستمان، بریتانیای کبیر به ثمر نشسته است، چرا که پدرم که به مسئله فلسطین اهتمام دارد، تأکید دارد هرگز آرزوهای ملت فلسطین را بر باد نخواهد داد. براساس آنچه من از صدق نیت بریتانیا می‌دانم، می‌توانم در نزد شما به خداوند سوگند یاد کنم که بریتانیا در وعده‌هایی که به ما داده، صادق است و بریتالیا به پدرم قول داده که مصمم به حل مسئله فلسطین است.»
همزمان با آنچه در حجاز می‌گذشت، عملیات روانی پیچیده‌ای، در راستای عادی‌سازی حضور صهیونیسم در جهان اسلام در جریان بود و این‌گونه وانمود می‌شد که حضور یهود در فلسطین، به سود اعراب و مسلمانان خواهد بود. نمونه‌ای از موارد بی‌شمار آن را می‌توان در کتاب کلمه حق و سلام فی خوف العرب من الصهیونیه تألیف دکتر یوسف کلاوزنر مشاهده کرد که توسط «نسیم افندی ملول» (1892 - 1959م) به عربی ترجمه شد و در سال 1924 میلادی در چاپخانه همان روزنامه در شهر قدس منتشر شد. نسیم ملول از رهبران جنبش صهیونیسم جهانی و رئیس جمعیت «جنبش اسرائیل» و جمعیت «الاخوه الیهودیه» در قاهره و صاحب روزنامه صهیونیستی السلام، که مأموریت اصلی او هدایت افکار عمومی اعراب جهت عادی‌سازی حضور صهیونیست‌ها در سرزمین‌های اسلامی بود. کلاوزنر در آن اثر درصدد بیان این مطلب بود که فلسطینی‌ها نباید از جنبش صهیونیسم نگران باشند؛ بلکه باید هجرت یهود به فلسطین را به فال نیک بگیرند که برای اعراب موجد رفاه اقتصادی و اجتماعی خواهد شد. در واقع «نسیم ملول» و هم‌قطارانش در فلسطین و قاهره، جریان فرهنگی بزرگی را به راه انداخته بودند تا بزرگ‌ترین تهدید برای جهان اسلام را به مثابه بزرگ‌ترین فرصت تاریخی برای مسلمانان جلوه دهند. آنها این هدف را از طریق مطبوعات، ملاقات با افراد ذی‌نفوذ عرب و اقناع افکار عمومی دنبال می‌کردند.
بر این اساس کشتار فلسطینی‌ها که قلوب مسلمانان را جریحه‌دار می‌کرد برای سران عربستان اهمیتی نداشت. جان فیلبی در خاطرات خود، به سفر سال 1945م «سمحا ایرلخ»، به ریاض اشاره دارد که دلال آن سفر نیز خود فیلبی بود. ایرلخ از اعضای گردان‌های کشتار فلسطینی‌ها بود که زیر نظر مناخم بگین فعالیت می‌کردند و با این سابقه تاریک، طبیعی بود که بعدها جزو مقامات ارشد اسرائیل شود. در آن زمان ملک عبدالعزیز آل‌سعود قول یاری و حتی مساعدت نظامی به فلسطینی‌ها داده بود و یکی از اهداف سمحا ایرلخ از آن سفر، توضیح خواستن از ملک عبدالعزیز درباره همین قول و وعده بود که آن را مغایر با تعهدات آل‌سعود به انگلیس می‌دانست. در آن دیدار، ملک عبدالعزیز برنامه دولتش را در یک جمله به وضوح روشن کرد: «انتظار نداشته باشید ما با اعراب درباره حمایت از دولت یهودی همانطور که عمل می‌کنیم، سخن بگوییم».
عملکرد آل‌سعود در طول دوران زمامداری خود درباره فلسطین به گونه‌ای بود که شارل ایوب، ستون‌نویس روزنامه الشعب مصر، در مقاله خود با اشاره به دست‌خط معروف عبدالعزیز بنیانگذار عربستان سعودی و در جمع‌بندی خود از حدود 80 سال حکومت این خاندان نوشت:‌ «آل‌سعود امروز می‌خواهد از عربیت دفاع کند، در حالی که جنایت چشم‌پوشی از فلسطین و اهدای آن به یهودیان را مرتکب شدند، آیا حتی یک عرب وجود دارد که با آل‌سعود به خاطر این جنایت زشت مماشات کند».
جنایت آل‌سعود و تلاش آن برای تثبیت رژیم صهیونیستی تا بدانجا رفت که حدود یک سال پیش از جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل، فیصل پادشاه وقت عربستان در 27 دسامبر 1966 در نامه‌ای به لیندون جانسون، مصر را دشمن بزرگ عربستان و آمریکا خواند و به آمریکا پیشنهاد کرد از اسرائیل برای حمله‌ای غافلگیرکننده به مصر و ضربه زدن به مهم‌ترین نقطه‌های حیاتی این کشور حمایت کند.
پادشاه عربستان هدف از این حمله را مشغول کردن مصر به اسرائیل برای مدتی طولانی و ناتوان کردن این کشور توصیف کرده و گفته بود که این اقدام موجب می‌شود مصر دیگر به دنبال وحدت عربی نباشد. فیصل بن عبدالعزیز هدف دوم را سوریه خوانده و تأکید کرده بود که سوریه نباید از این حمله در امان بماند، باید بخشی از اراضی این کشور از آن جدا شود، تا نتواند پس از سقوط مصر، جای خالی آن را پر کند.
این سند در سال 1995 در صفحه‌های 489 - 491 کتابی تحت عنوان دهه‌های شکست نوشته حمدان حمدان، منتشر شد. در جنگ سال 1967 که به جنگ 6 روزه معروف است، رژیم صهیونیستی با حمایت مالی و نظامی آمریکا و انگلیس، توانست علاوه بر کرانه باختری و غزه، بخش‌هایی از مصر، سوریه و اردن را اشغال کند.

عادی‌سازی روابط
عادی‌سازی روابط بین عربستان و اسرائیل موضوع جدیدی نیست؛ بلکه ریشه‌های آن به زمان فرانکلین روزولت رئیس‌جمهور وقت آمریکا و دیدار او با عبدالعزیز مؤسس پادشاهی سعودی در سال 1945 بازمی‌گردد.
در آن تاریخ، آل‌سعود معامله خود را با آمریکا براساس «نفت برای آمریکا و امنیت برای عربستان» عملی کرد و آنجا بود که روزولت در حضور پادشاه سعودی به طور مشروح در مورد تصمیم تشکیل رژیم صهیونیستی در منطقه و لزوم حمایت عربستان از آن سخن گفت.
رشید علی، کارشناس عرب، با تشریح چگونگی سلطه آل‌سعود بر جزیره العرب با کمک استعمارگران غربی و قرار دادن نام خود بر این سرزمین به مناسبات پیدا و پنهان حکومت سعودی با اشغالگران قدس پرداخته و می‌نویسد: «در مقاله‌ای که اکتبر 2006 در روزنامه یدیعوت آحارونوت منتشر شد، به دیدار سرّی عبدالله بن عبدالعزیز پادشاه سابق سعودی با نخست‌وزیر وقت اسرائیل اشاره شد. این روزنامه ماهیت یا مکان انجام این دیدار را مشخص نکرد، البته طبیعی بود که سعودی‌ها چنین خبرهایی را انکار کنند.»
اما شاید اولین کسی که به طور نسبتاً رسمی روابط با رژیم صهیونیستی را آشکار کرد ملک فیصل بود. وی در سال 1345ش با «شمعون شازار» رئیس وقت رژیم صهیونیستی به بهانه فرود اضطراری هواپیمای سعودی، در فرودگاه لیسبون پرتغال دیدار کرد. این دیدار در آن زمان ضربه خوردکننده‌ای برای فلسطینی‌ها و اعراب بود.
پس از کشته شدن ملک فیصل در سال 1354، ملک خالد راه او را در پیگیری روابط با رژیم صهیونیستی ادامه داد. او اوائل زمانی که به قدرت رسید در گفت‌وگو با روزنامه واشنگتن پست با صراحت گفت: «ما آمادگی کامل داریم تا اسرائیل را به رسمیت بشناسیم ولی اسرائیل هم باید مشکلاتش را با همسایگان خود و فلسطینی‌ها حل کند.»
پس از خالد در دوره ملک فهد، روابط عربستان با اسرائیل بر دو پایه استوار شد؛ ورود رسمی و جدی به پرونده فلسطین، به عبارتی تقویت روند مذاکرات صلح اعراب و اسرائیل و ثانیاً گسترش روابط امنیتی و نظامی با ارتش و سرویس امنیتی اسرائیل. این روابط تا آنجا پیش رفت که در جریان حمله اسرائیل به لبنان، تلویزیون‌های عربستان حاضر نشدند تصاویر مردم مظلوم این کشور عربی را پخش نمایند.
فهد، ولیعهد عربستان، در سال 1981 در اقدامی ناگهانی و غیرمنتظره برای حل منازعه اعراب و اسرائیل طرحی را ارائه کرد. این برنامه‌، که به «طرح فهد» معروف شد، باعث گردید عربستان از سیاست اعلامی مبنی بر مخالفت با موجودیت اسرائیل دست برداشته و اعلام کند: مسئله فلسطین را مشکل اصلی منازعه اعراب و اسرائیل می‌داند.
بر این اساس، شش بند از هشت بندی که در طرح فهد آمده بود، روی راه‌های حل مسئله فلسطین متمرکز بود. فقط در دو بند از این طرح به مسئله عقب‌نشینی از بلندی‌های جولان اشاره شده بود. در طرح فهد آمده بود در صورت آمادگی اسرائیل برای عقب‌نشینی تا مرزهای 1967 و تشکیل کشور مستقل فلسطین به پایتختی قدس، همه کشورهای منطقه خواهند توانست در صلح و صفا زندگی کند.
در طول این سال‌ها، سعودی به رژیم صهیونیستی به چشم یک ملت نگاه می‌کرد، ملتی که به هر حال حق دارد کشوری داشته باشد ولو اینکه نتیجه آن سلب حقوق صاحبان یک سرزمین باشد. در این خصوص، نایف المطوع، روانشناس کویتی، که به سفارش سعودی‌ها داستان‌های مصور زیادی درباره فلسطین منتشر کرد کوشید تا در قالب داستان‌هایی در کتاب‌های مصورش، این باور را در کودکان مسلمان ایجاد کند که می‌توان به اسرائیل به گونه‌ای مثبت اندیشید و قتل‌عام کودکان مظلوم غزه را فراموش کرد. انتشار این مجموعه با حمایت وزارت خارجه دولت آمریکا همراه بوده است و باراک اوباما و هیلاری کلینتون، رسماً در ضیافتی در کاخ سفید از نایف مطوع تمجید و تقدیر کردند. اما اینها بخشی از داستان عادی‌سازی قتل‌عام کودکان مظلوم فلسطینی و داستان رنج بی‌پایان آنهاست. واقعه مهم‌‌تر را باید در نقش حکام عربی به ویژه آل‌سعود دید که به اقتضای افکار عمومی مسلمانان، خوب سخن می‌گفتند؛ اما عملکردی به غایت مخرب داشتند.

طرح ملک عبدالله
عبدالله، پادشاه سابق عربستان، در سال 2007 یعنی دو دهه پس از طرح ملک فهد طرحی را برای سازش عربی اسرائیلی ارائه داد که با طرح فهد تفاوت اصولی نداشت فقط لحن آن نرم‌‌تر بود و در خصوص بازگشت آوارگان هم به پرداخت غرامت به جای برخورداری از حق بازگشت اشاره داشت. انعطافی که در این بند وجود داشت، این بود که مشکل پناهندگان باید با توافق اسرائیل حل شود، بدون آنکه رعایت همه مواد قطعنامه 194 سازمان ملل ضرورت داشته باشد. در نشست بیروت که طرح عبدالله در آن پذیرفته شد، برای تعیین راه‌حل مشکل پناهندگان بسیار سختگیرانه عمل و قرار شد این مسئله براساس قطعنامه 194 سازمان ملل حل شود؛ به این معنا که اجرای همه مواد این قطعنامه ضروری و لازم باشد. در طرح عبدالله تحولاتی که بین اعراب و اسرائیل به وقوع پیوسته است، مورد توجه قرار گرفت. طرح فهد می‌گفت کشورهای منطقه خواهند توانست در صلح و صفا زندگی کنند، اما طرح عبدالله به صراحت از پایان نزاع با اسرائیل و توافقنامه‌های صلح و برقراری روابط طبیعی با آن در چارچوب یک صلح کلی سخن می‌گفت.

آشکارسازی روابط
پنهان‌سازی روابط در واقع یک استراتژی بود که بر سر آن میان تل‌آویو و ریاض توافق شده بود. این آموزه حداقل یک دهه قبل از تأسیس رسمی رژیم صهیونیستی میان مقامات ارشد وقت انگلیس و آمریکا - چرچیل و روزولت - مورد توجه بود و بر آن تأکید می‌شد. در سال‌های پایانی حکومت ملک فیصل شاید به دلیل تلاش او برای زدودن خاطره تحریم نفتی 1971 از ذهن غرب و رژیم صهیونیستی، این روابط و کنار رفتن رسمی عربستان به عنوان مدافع حقوق فلسطینی‌ها علنی گردید. هر چند به دلیل ترس سعودی‌ها، این رابطه علنی به تبادل سفیر و دیدارهای رسمی و اعلامی مقامات دو رژیم نیانجامیده است.
پس از آغاز گفت‌وگوهای مستقیم بین فلسطینی‌ها و رژیم صهیونیستی، که متعاقب کنفرانس‌های اسلو و مادرید روی داد، رژیم آل‌سعود برای اولین بار و به طور رسمی نمایندگانی را برای شرکت در این گفت‌وگوها اعزام کرد در این هیئت‌ها، ریاست با مسئول دستگاه امنیتی عربستان، بندر بن سلطان بود که در حاشیه مذاکرات چندجانبه، جداگانه هم با مقامات ارشد اسرائیلی ملاقات و مذاکره می‌کرد و خبر آن هم کم یا بیش منتشر می‌شد.
بعدها و در جریان جنگ 33 روزه، بندر بن سلطان به ملاقات ایهود اولمرت، نخست‌وزیر وقت اسرائیل، رفت و سایت سعودی «ایلاف» در همین زمان در اقدامی که در بین مطبوعات عربی سابقه نداشت، با یک افسر بلندپایه اسرائیلی مصاحبه کرد. در آن زمان، تحلیلگران منطقه‌ای آن دیدار و این مصاحبه را گام مهمی در برقراری روابط دیپلماتیک ارزیابی کردند.
ملاقات ترکی فیصل، یک مقام ارشد سعودی با سرلشکر موشه یعلون، فرمانده کل سابق ستاد ارتش اسرائیل، در حاشیه کنفرانس مونیخ هم رسانه‌ای شد. مطبوعات اسرائیلی این ملاقات را «خیلی دوستانه» ارزیابی کرده و نیز فاش نمودند که پس از آن تل‌آویو یک هیأت بلندپایه دیپلماتیک را راهی ریاض کرده است. ترکی فیصل در خرداد ماه 95 نیز در مؤسسه یهودی سیاست خاور نزدیک واشنگتن حضور یافت و با «یعقوب عمیدور» مشاور سابق بنیامین نتانیاهو ملاقات کرد. در این ملاقات عمیدور گفت: «در حال حاضر با وجود اتحادیه جدید عرب فرصت‌های جدیدی وجود دارد و می‌توان به توافقات مهمی در زمینه امنیت و انرژی رسید». حدود یک سال پیش از این، یکی از مقامات اسرائیلی فاش کرد که ارتش رژیم صهیونیستی در سال 2015 نزدیک به 500 نفر از افسران سعودی را در پایگاه «بولوینوم» بندر حیفا آموزش نظامی داده است. این گزارش کمی بعد به طور رسمی در اواسط اسفند 1394، از سوی مرکز پژوهش‌های امنیت دانشگاه تل‌آویو نیز منتشر شد. علاوه بر آن این مرکز گفت مشاورین امنیتی نخست‌وزیر اسرائیل قراردادهای مهمی را با مقامات امنیتی عربستان در زمینه آموزش نیروهای ویژه و تجهیز به سامانه‌های فناوری پیشرفته امضا کرده‌اند.
پس از این بود که رسانه‌های اسرائیلی از توافق دو رژیم برای برقراری روابط رسمی و راه‌اندازی سفارت‌خانه‌ها در پایتخت‌های دو طرف خبر داده و نوشتند در این میان عجله سعودی‌ها بیش از اسرائیل است. در این زمان وحام العنزی، روزنامه‌نگار سرشناس سعودی، در توئیت خود نوشت احتمالاً سرلشکر انور عشقی اولین سفیر عربستان در اسرائیل خواهد بود.
بنا به نوشته بلومبرگ طی سه سال گذشته سه هیأت سعودی در رم، پراگ و دهلی با هیأت اسرائیلی دیدار کرده‌اند. همچنین گفته شده است که ژنرال انور عشقی به طور پیوسته با دوری گلد، رئیس دفتر اویگدور لیبرمن، وزیر خارجه رژیم صهیونیستی، در تماس است.

دلایل آشکارسازی روابط
تلاش رژیم عربستان در علنی کردن رابطه با رژیم صهیونیستی در واقع پیامی است که آل‌سعود برای دریافت کمک‌های ویژه اطلاعاتی و عملیاتی اسرائیل و به منظور غلبه بر موج اسلام‌گرایی ارسال می‌کند. از نظر ریاض هیچ دولتی به اندازه دولت غاصب اسرائیل توانایی، تجربه و انگیزه مقابله با امواج انقلاب ایران را ندارد. به عبارت دیگر، اساساً ریاض برای نجات از امواج انقلاب اسلامی، راهی جز برقراری مناسبات راهبردی آشکار با رژیم صهیونیستی نمی‌بیند و این در حالی است که در حوزه عربی قدرت مهمی که بتواند ایران را خنثی کند، وجود ندارد. همگرایی عراق، سوریه و یمن با ایران در واقع هرگونه امکان برخورداری عربستان از حمایت مؤثر نظامی و اطلاعاتی عربی از بین برده است.
رژیم صهیونیستی از بدو تشکیل تجربه خنثی‌سازی جنبش‌های مردمی، سازمان‌های انقلابی مبارز و جنگ با ارتش‌های کلاسیک را دارد و به طور خاص طی 4 دهه گذشته با گروه‌های اسلام‌گرای لبنانی و فلسطینی درگیر بوده است و از این جهت سازمان نظامی و اطلاعاتی آن تا حد زیادی ورزیده است. از سوی دیگر در سطح منطقه، رژیم صهیونیستی تنها دولتی است که هزینه‌های خود را برای ریسکی که می‌کند، آماده کرده است و شرایط روحی، روانی حاکم بر اسرائیل، پس از شکست در چندین جنگ با حزب‌الله، حماس و جهاد اسلامی و سازمان‌های نظامی مرتبط با آنها، این امکان را در اختیار سعودی‌ها قرار می‌دهد که در درگیری با جریان انقلاب اسلامی، از حمایت همه‌جانبه اسرائیل برخوردار باشد.
از آن طرف در رژیم صهیونیستی هم این نگاه وجود دارد که برای غلبه بر گروه‌های اسلام‌گرایی که او را در لبنان، سوریه و غزه به محاصره درآورده‌اند، نیاز به یک «هم‌پیمان عرب ریسک‌پذیر» دارد که هم توانایی نسبی و هم انگیزه کافی برای مقابله با جریان اسلام‌گرایی شیعی و سنی داشته باشد که این هم به «آل‌سعود» ختم می‌شود. بر این اساس عاموس یادلین، رئیس مرکز پژوهش‌های امنیت ملی اسرائیل، حدود یک سال پیش نتایج بررسی‌های خود را بدین‌گونه منتشر کرد: «در صدر هر توصیه‌ای باید گسترش روابط با عربستان، مصر و اردن باشد» و روزنامه نیویورک تایمز در روز دوشنبه 8 شهریور 95 نوشت: «روابط عربستان و اسرائیل نه تنها در حال بهبود است بلکه به تدریج به یک «هم‌پیمانی آشکار» تبدیل می‌شود که مهم‌ترین وجه اشتراک آن «بی‌اعتمادی به ایران» است». این در حالی است که عربستان در مقایسه با رژیم اسرائیل چه در سطح سیاسی امنیتی و چه در بعضی سطوح دیگر از توانایی کمتری برخوردار است. لذا هرگونه هم‌پیمانی این دو به سیطره اسرائیل بر سیاست، حکومت، اقتصاد و امنیت عربستان و سایر دولت‌های عربی منجر می‌شود.
منابع و مآخذ
- الوردی، علی (2016)، «قصه الاشراف و ابن سعود»، کویت مکتبه نرجس
- حق‌شناس علی (1394)، «ساختار سیاسی - اجتماعی عربستان سعودی»، تهران: نشر روزگار
- حمدان، حمدان (1995)، «دهه‌های شکست»، بیروت، دار النشر
- شامی - یحیی (1993)، «موسوعه المدن العربیه و الاسلامیه»، بیروت، چاپ دارالفکر العربی
- صداقت، کامیار (1395)، «قبله واحد مسلمانان»، تهران: مرکز اسناد فرهنگی سیا
- صفاتاج، مجید (1386)، «فرهنگ جامع فلسطین»، تهران: انتشارات تجسم اخلاق
- کلوزنر، یوسف (1984)، «کلمه حق و سلام»، ترجمه نسیم مشلول، بیروت، نشرالثقافه
- گودوین، ویلیام (1383)، «عربستان سعودی»، ترجمه فاطمه شاداب، تهران: چاپ شمشاد
- محمود آشتیانی، علی (1381)، «شناخت عربستان»، تهران: نشر مشعر
- نصیری، عبدالله (1386)، «آشنایی با عربستان»، تهران: نشر مشعر

عربستان سعودیرژیم اسرائیلآشکارسازیآل‌سعود


تعداد مشاهده: 1183